"نفرین عشق"
"نفرین عشق"
season:²
part:⁴⁷
شب بود...
تهیونگ:نظرتون چیه چون آخرین شبی هست که اینجاییم بریم سوجو بخوریم به حساب من؟
باهینی:پایم
لیام:به نظر که چیز جالبی باشه...منم هستم
سومین:منم
با عصبانیت گفتم
یونا:لازم نکرده
همشون با تعجب نگاهی کردن و تهیونگ خیلی ریلکس جواب داد
تهیونگ:رای اکثریت مثبت بود پس میریم
باهینی با خوشحالی گفت
باهینی:آره بزن قدش
یونا:تو پلیسی فکر کنم واسه پلیس ها اینجور چیزا جرمه
تهیونگ:شما نگران اینش نباشین
یونا:پس بچه چی
تهیونگ:باک هیون...پسرم بیا اینجا
باک هیون:بله بابایی
تهیونگ:ما قراره یکم بعد جایی بریم و حقیقتا نمیتونیم تورم اونجا ببریم میتونم ماشین رو بسپارم دستت و بهت اعتماد کنم؟
یونا:عقلتو از دست دادی؟میخوای ماشینو بدی به یه بچه؟
با اشاره بهم گفت که ساکت بشم
با خوشحالی جواب داد
باک هیون:بله قربان
لبخندی زد
تهیونگ:آفرین پسرم!
رفتیم داخل و هرکس روی یه صندلی نشست...بعد از کمی انتظار سوجو رو آوردن
همه:به سلامتی
لیام:اولین بارمه دارم امتحان میکنم چقدر تلخه!
سومین:مزه خوبی داره که...
یونا:خیلی وقت بود مزه بهشتیشو نچشیده بودم...
نگاهی به میز کردم
یونا:وایسا..همین؟چقدر زود تموم شد..
رو به تهیونگ کردم
یونا:برو یکی دیگه بگیر
تهیونگ:فکر میکردم نمیخوای
یونا:حالا هرچی
تهیونگ:هرطور میلتونه
بعد از اینکه ششمین شیشه سوجو رو هم خوردیم تموم شد احساس سردرد شدیدی داشتم و کلا همه چیو تار میدیدم...شاید زیاده روی کرده باشم!
یکم بعد صداهایی اومد...صدای آمبولانس میتونه باشه یا آتش نشانی؟شایدم پلیس...نمیدونم
تهیونگ:
همون لحظه که دیدمشون یادم افتاد یونا چه دست گلی به آب داده بود به بچه ها اشاره کردم و آروم گفتم
تهیونگ:فرار کنید
خوشبختانه بقیه زیاد نخورده بودن و هوش و حواسشون سر جاش بود ولی یونا متوجه هیچی نشد
تهیونگ:هی یونا
یونا:واو..اون بزغاله ها تو آسمون چقدر خوشگلن!
تهیونگ:باز هزیون گفتنش شروع شد
فوراً کولش کردم پشتم و موقعی که داشتیم میرفتیم بیرون با چیزی رو به رو شدیم
ادامه دارد...
لینک چنل روبیکام:
https://rubika.ir/fake_novel_bts
#فیک_بی_تی_اس #فیک #بی_تی_اس #تهیونگ #جونگکوک #شوگا #نامجون #جیهوپ #جیمین #جین #اسمات #وانشات
season:²
part:⁴⁷
شب بود...
تهیونگ:نظرتون چیه چون آخرین شبی هست که اینجاییم بریم سوجو بخوریم به حساب من؟
باهینی:پایم
لیام:به نظر که چیز جالبی باشه...منم هستم
سومین:منم
با عصبانیت گفتم
یونا:لازم نکرده
همشون با تعجب نگاهی کردن و تهیونگ خیلی ریلکس جواب داد
تهیونگ:رای اکثریت مثبت بود پس میریم
باهینی با خوشحالی گفت
باهینی:آره بزن قدش
یونا:تو پلیسی فکر کنم واسه پلیس ها اینجور چیزا جرمه
تهیونگ:شما نگران اینش نباشین
یونا:پس بچه چی
تهیونگ:باک هیون...پسرم بیا اینجا
باک هیون:بله بابایی
تهیونگ:ما قراره یکم بعد جایی بریم و حقیقتا نمیتونیم تورم اونجا ببریم میتونم ماشین رو بسپارم دستت و بهت اعتماد کنم؟
یونا:عقلتو از دست دادی؟میخوای ماشینو بدی به یه بچه؟
با اشاره بهم گفت که ساکت بشم
با خوشحالی جواب داد
باک هیون:بله قربان
لبخندی زد
تهیونگ:آفرین پسرم!
رفتیم داخل و هرکس روی یه صندلی نشست...بعد از کمی انتظار سوجو رو آوردن
همه:به سلامتی
لیام:اولین بارمه دارم امتحان میکنم چقدر تلخه!
سومین:مزه خوبی داره که...
یونا:خیلی وقت بود مزه بهشتیشو نچشیده بودم...
نگاهی به میز کردم
یونا:وایسا..همین؟چقدر زود تموم شد..
رو به تهیونگ کردم
یونا:برو یکی دیگه بگیر
تهیونگ:فکر میکردم نمیخوای
یونا:حالا هرچی
تهیونگ:هرطور میلتونه
بعد از اینکه ششمین شیشه سوجو رو هم خوردیم تموم شد احساس سردرد شدیدی داشتم و کلا همه چیو تار میدیدم...شاید زیاده روی کرده باشم!
یکم بعد صداهایی اومد...صدای آمبولانس میتونه باشه یا آتش نشانی؟شایدم پلیس...نمیدونم
تهیونگ:
همون لحظه که دیدمشون یادم افتاد یونا چه دست گلی به آب داده بود به بچه ها اشاره کردم و آروم گفتم
تهیونگ:فرار کنید
خوشبختانه بقیه زیاد نخورده بودن و هوش و حواسشون سر جاش بود ولی یونا متوجه هیچی نشد
تهیونگ:هی یونا
یونا:واو..اون بزغاله ها تو آسمون چقدر خوشگلن!
تهیونگ:باز هزیون گفتنش شروع شد
فوراً کولش کردم پشتم و موقعی که داشتیم میرفتیم بیرون با چیزی رو به رو شدیم
ادامه دارد...
لینک چنل روبیکام:
https://rubika.ir/fake_novel_bts
#فیک_بی_تی_اس #فیک #بی_تی_اس #تهیونگ #جونگکوک #شوگا #نامجون #جیهوپ #جیمین #جین #اسمات #وانشات
۴.۶k
۲۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.