فصل ۲ پارت ۱۱
"ات"
افتاد روم و منو تو بغلش کشوند...چشمام سنگین میشدن..خستم بود..چشمامو رو هم گزاشتم و نفهمیدم کی خوابم برد
بیدار شدم
یه نگاهی به ساعت گوشی انداختم ساعت ۱۹:۴۷ بود...تقریبا داشت شب میشد...بدنم بوی همون صابون خوش بویی که دارم رو میداد...لباس تنم بود و موهام خشکه و معلوم بود به تازگی شونه خورده بود
ات : کوک*لبخند*
بلند شدم از اتاق رفتم بیرون کوک تو اشپز خونه بود..انگار داشت دنبال چیزی میگشت
کوک : اوه.صبح بخیر..عصر..شب فرق نمیکنه (ー_ー;)
ات : همچنین...داری چیکار میکنی
کوک : هیچی مهم نیس
ات : دنبال چی هستی بگو واست میارم
با حالت کیوتی نگام کرد
کوک : خب..گفتم شاید شیر موز پیدا کنم
این همین تازه یه ددی خشن بود...از قیافش خندم گرف
ات : نداریم..برات میگیرم
کوک : هوفففف..تو چطوری؟
ات : به لطف شما که عالیم
کوک : نتونستم خودمو کنترل کنم شرمنده
ات : بیخیال به دل نگیر...
لبخندی بهم زد که صدای زنگ در دراومد...عجیبه..من کسیو ندارم بیاد اینجا رفتم که درو باز کنم ولی کوک درستمو کشید
کوک : گفتی کسی نمیاد خونت
ات : اره..منم دربارش کنجکاوم که کی پشت دره
کوک : هوم...اوکی..
دستمو ول کرد..درو باز کردم که با صحنه رو به روم تعجب کردم...پلیس اینجا چی میگه
+کسی به اسم جئون جونگ کوک و کیم ات اینجا زندگی میکنن؟
با کوک چیکار دارن..
ات : ن..نه اقا من تنها زندگی میکنم
_ ردشونو گرفتیم و میگه این شخص اینجا زندگی میکنه..اجازه بدید باید خونتونو ببینیم...شما خانم ات هستید؟
ات : بله اقا
_خانم ات شما بازداشتید
ات : ب..برا چی!!
+جرم قتل
جرم قتل...نکنه...بخاطر جریان چندسال پیشه...ولی کوک همه چیو درست کرد..چرا باید فهمیده باشن
می خواستم در رو ببندم ولی جلومو گرفتن و اومدن داخل...
کوک اومد...میتونستم از چشماش عصبانیت رو ببینم
افتاد روم و منو تو بغلش کشوند...چشمام سنگین میشدن..خستم بود..چشمامو رو هم گزاشتم و نفهمیدم کی خوابم برد
بیدار شدم
یه نگاهی به ساعت گوشی انداختم ساعت ۱۹:۴۷ بود...تقریبا داشت شب میشد...بدنم بوی همون صابون خوش بویی که دارم رو میداد...لباس تنم بود و موهام خشکه و معلوم بود به تازگی شونه خورده بود
ات : کوک*لبخند*
بلند شدم از اتاق رفتم بیرون کوک تو اشپز خونه بود..انگار داشت دنبال چیزی میگشت
کوک : اوه.صبح بخیر..عصر..شب فرق نمیکنه (ー_ー;)
ات : همچنین...داری چیکار میکنی
کوک : هیچی مهم نیس
ات : دنبال چی هستی بگو واست میارم
با حالت کیوتی نگام کرد
کوک : خب..گفتم شاید شیر موز پیدا کنم
این همین تازه یه ددی خشن بود...از قیافش خندم گرف
ات : نداریم..برات میگیرم
کوک : هوفففف..تو چطوری؟
ات : به لطف شما که عالیم
کوک : نتونستم خودمو کنترل کنم شرمنده
ات : بیخیال به دل نگیر...
لبخندی بهم زد که صدای زنگ در دراومد...عجیبه..من کسیو ندارم بیاد اینجا رفتم که درو باز کنم ولی کوک درستمو کشید
کوک : گفتی کسی نمیاد خونت
ات : اره..منم دربارش کنجکاوم که کی پشت دره
کوک : هوم...اوکی..
دستمو ول کرد..درو باز کردم که با صحنه رو به روم تعجب کردم...پلیس اینجا چی میگه
+کسی به اسم جئون جونگ کوک و کیم ات اینجا زندگی میکنن؟
با کوک چیکار دارن..
ات : ن..نه اقا من تنها زندگی میکنم
_ ردشونو گرفتیم و میگه این شخص اینجا زندگی میکنه..اجازه بدید باید خونتونو ببینیم...شما خانم ات هستید؟
ات : بله اقا
_خانم ات شما بازداشتید
ات : ب..برا چی!!
+جرم قتل
جرم قتل...نکنه...بخاطر جریان چندسال پیشه...ولی کوک همه چیو درست کرد..چرا باید فهمیده باشن
می خواستم در رو ببندم ولی جلومو گرفتن و اومدن داخل...
کوک اومد...میتونستم از چشماش عصبانیت رو ببینم
۹۳.۱k
۱۳ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.