فصل۲ پارت ۱۳
"کوک"
اصن نمیفهمیدم داشتم چیکار میکردم...فقد میخواستم اون یارو رو بکشم...که صدای جیغ وحشتناکی به گوشم رسید که داره اسممو صدا میزنه
ات : جونگ کوکککککک*جیغ*
و بعد...صدای برخورد ماشین
همه از خونه هاشون بیرون اومدن و فقد به جسم نگاه میکردن
قلبم شروع کرد درد کردن
کوک :ا....
چطور....چطور....چرا اینطوری شد
به پلیس نگاه کردم
کوک : تو.....*عصبانی*
پلیس اب دهنشو با صدا قورت داد
کوک : تو کشتیش..تو هولش دادی!*داد*
میخواستم بهم حمله کنم که صدای مردم توجهمو جلب کرد
×به اورژانس زنگ بزنین
÷ دختر مرده..ماشین به کل لهش کرد
=هوی اینجا می ایستین نگاش میکنین چیزی درست نمیشه...به اورژانس زنگ بزنین
یکم جلوتر رفتم و با دیدن جسم بی جون ات...شکستن قلبمو احساس کردم ..
×ه..هیولا!
÷ دختر رو ول کنین...فرار کنین
خون از دهنم جاری شد....اشکام چشمامو صدا میزنن ولی این لبخند لعنتی از بین نمیره
هوا داشت تاریک میشد.
چهرمو تو شیشه شکسته ماشین دیدم...پس..چهرم برگشته..چهره ترسناکم
کوک : ات....م..میخوای بمیری؟
اجازه دادم اشکام جاری شه
کوک : ات..این هیولا جونش به تو وصله..منم میمیرما*گریه*
..........
کوک : هق..هق..ات...نمیر...ما هنوز باهم خوش نگذرونیم...ب..بیمارستان..میبرمت بیمارستان..خوب میشی
کلاه هودیمو رو سرم گزاشتم و ماسک پوشیدم
بلندش کردم و شروع کردم دوییدن
اصن نمیفهمیدم داشتم چیکار میکردم...فقد میخواستم اون یارو رو بکشم...که صدای جیغ وحشتناکی به گوشم رسید که داره اسممو صدا میزنه
ات : جونگ کوکککککک*جیغ*
و بعد...صدای برخورد ماشین
همه از خونه هاشون بیرون اومدن و فقد به جسم نگاه میکردن
قلبم شروع کرد درد کردن
کوک :ا....
چطور....چطور....چرا اینطوری شد
به پلیس نگاه کردم
کوک : تو.....*عصبانی*
پلیس اب دهنشو با صدا قورت داد
کوک : تو کشتیش..تو هولش دادی!*داد*
میخواستم بهم حمله کنم که صدای مردم توجهمو جلب کرد
×به اورژانس زنگ بزنین
÷ دختر مرده..ماشین به کل لهش کرد
=هوی اینجا می ایستین نگاش میکنین چیزی درست نمیشه...به اورژانس زنگ بزنین
یکم جلوتر رفتم و با دیدن جسم بی جون ات...شکستن قلبمو احساس کردم ..
×ه..هیولا!
÷ دختر رو ول کنین...فرار کنین
خون از دهنم جاری شد....اشکام چشمامو صدا میزنن ولی این لبخند لعنتی از بین نمیره
هوا داشت تاریک میشد.
چهرمو تو شیشه شکسته ماشین دیدم...پس..چهرم برگشته..چهره ترسناکم
کوک : ات....م..میخوای بمیری؟
اجازه دادم اشکام جاری شه
کوک : ات..این هیولا جونش به تو وصله..منم میمیرما*گریه*
..........
کوک : هق..هق..ات...نمیر...ما هنوز باهم خوش نگذرونیم...ب..بیمارستان..میبرمت بیمارستان..خوب میشی
کلاه هودیمو رو سرم گزاشتم و ماسک پوشیدم
بلندش کردم و شروع کردم دوییدن
۶۳.۸k
۱۵ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.