تو خوب می دانستی که طعم تنهایی چقدر تلخ است. می دانستی رن
تو خوب می دانستی که طعم تنهایی چقدر تلخ است. می دانستی رنگ چشم انتظاری کدام است. که لمس بی خبری چقدر دل می خراشد و بوی بی اعتمادی چقدر آزار می دهد. نمی دانستی؟ بارها به تو گفته بودم که این دریای طوفانی کجا آرام می گیرد، که این باد سرگردان، بی قرار کدام عطر، لا به لای درختان می پیچد و گرد و خاک به پا می کند. و این آسمان چرا این همه می بارد و کی آفتابی می شود. نگو نه.
هر دو می دانستیم، هر دو قرار گذاشته بودیم که تردید یعنی ویرانی، که فراموشی عهد یعنی تمام. تنهایی آزارم می داد و طوفانی ام می کرد. انتظار و بی خبری، پریشانی می کاشت و بی قراری می آورد. از ابرهای سیاه بی اعتمادی می ترسیدم. اما تو پشت پا زدی به ایمان، به عشق و حرمت آن خاطره و عهد و پیمان. نگو نمی دانستی که صبر من، عاقبت خواهد شکست. حالا چه اهمیتی دارد که با لعابی سبز از عشق، نگاهت را به چشم هایم بدوزی یا با رنگی سرخ از شرم به دست هایت خیره شوی. حالا که جای پایت را در جاده جا گذاشتی و چمدانی پر از هوای سفر، سوغاتی آوردی، برو. بگذار با خیال قاصدک های خوش خبر، گل تنهایی ام را به باد بسپارم...
#رادیوهفت
هر دو می دانستیم، هر دو قرار گذاشته بودیم که تردید یعنی ویرانی، که فراموشی عهد یعنی تمام. تنهایی آزارم می داد و طوفانی ام می کرد. انتظار و بی خبری، پریشانی می کاشت و بی قراری می آورد. از ابرهای سیاه بی اعتمادی می ترسیدم. اما تو پشت پا زدی به ایمان، به عشق و حرمت آن خاطره و عهد و پیمان. نگو نمی دانستی که صبر من، عاقبت خواهد شکست. حالا چه اهمیتی دارد که با لعابی سبز از عشق، نگاهت را به چشم هایم بدوزی یا با رنگی سرخ از شرم به دست هایت خیره شوی. حالا که جای پایت را در جاده جا گذاشتی و چمدانی پر از هوای سفر، سوغاتی آوردی، برو. بگذار با خیال قاصدک های خوش خبر، گل تنهایی ام را به باد بسپارم...
#رادیوهفت
۴.۹k
۱۴ مهر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.