خـونـاشـآمـ تــرسنــآکـ مـن
خـونـاشـآمـتــرسنــآکـمـن
پارت²
هاریویو
توی راه بودیم..واییی چقد طولانیه راهشش
³ساعتبعد
معلم ـ بچها رسیدیم پیاده بشین و وسایلتونو بردارین
همه ـ چشمم
اتویو
توی خاب نازم بودم که هاری بیدارم کرد
ات ـ چتهه مگه نمیبینی خابممم؟
هاری ـ رسیدیم*پوکر*
ات ـ ههههه واگعاااا؟؟ عرررر بدو بریمم
باهم رفتیم وسایلمونک برداشتیمو توی اتاقکامون گذاشتیم
چون هنوز کامل شب نشده بود رفتیم بیرون که یکم بگردیم
معلم ـ بچها زیاد دور نشین..اینجا به درستی آنتن نمیده و اگه گم بشین نمیتونیم پیداتون کنیم
همه ـ باشهه
ات ـ هاری بیا بریم دیگه!
هاری ـ ات من خابم میـ..
ات ـ خفه..بدوبریم دیگهههه
هاری ـ باشه..ولی قول دادی حواست بهم هستاا
ات ـ قول میدم
داشتیم همینطوری میگشتیم که یچیزی دیدم
ات ـ عرررررر قارچچ*داد*
هاری ـ جیغغ...کونی ترسیدممممم
ات ـ عرر اخه نگا چ کیوته! بیا ازش عکس بگیریم
هاری ـ باشه
³⁰مینبعد
هاری ـ دیگه برنگردیم؟
ات ـ چرا بیا بریم داره هوا تاریکِ تاریک میشه
بعد از چند مین رسیدیم به اتاقکامون
رفتیم لباسامونو عوض کردیم و بعدش رفتیم سمت اتیشی که کنار اتاقکا درست کرده بودن
روی چوبایی که برای نشستن گذاشته بودن نشستیم کا معلم شروع کرد به حرف زدن
معلم ـ میخام یکم بترسونمتون! از قدیما ی افسانه هست که میگن اینجا موجودات ماورایی وجود داره! سه چهار نفرم همینجا گم شدن و دیگه پیدا نشدن!
هاری ـ میشه..میشه برگردیم؟
ات ـ خیر سوال بعدی؟
همه ـ*خنده*
ـــــ
توت فرنگیاااا، میخام پیشی صداتون کنم😂❤️
پارت²
هاریویو
توی راه بودیم..واییی چقد طولانیه راهشش
³ساعتبعد
معلم ـ بچها رسیدیم پیاده بشین و وسایلتونو بردارین
همه ـ چشمم
اتویو
توی خاب نازم بودم که هاری بیدارم کرد
ات ـ چتهه مگه نمیبینی خابممم؟
هاری ـ رسیدیم*پوکر*
ات ـ ههههه واگعاااا؟؟ عرررر بدو بریمم
باهم رفتیم وسایلمونک برداشتیمو توی اتاقکامون گذاشتیم
چون هنوز کامل شب نشده بود رفتیم بیرون که یکم بگردیم
معلم ـ بچها زیاد دور نشین..اینجا به درستی آنتن نمیده و اگه گم بشین نمیتونیم پیداتون کنیم
همه ـ باشهه
ات ـ هاری بیا بریم دیگه!
هاری ـ ات من خابم میـ..
ات ـ خفه..بدوبریم دیگهههه
هاری ـ باشه..ولی قول دادی حواست بهم هستاا
ات ـ قول میدم
داشتیم همینطوری میگشتیم که یچیزی دیدم
ات ـ عرررررر قارچچ*داد*
هاری ـ جیغغ...کونی ترسیدممممم
ات ـ عرر اخه نگا چ کیوته! بیا ازش عکس بگیریم
هاری ـ باشه
³⁰مینبعد
هاری ـ دیگه برنگردیم؟
ات ـ چرا بیا بریم داره هوا تاریکِ تاریک میشه
بعد از چند مین رسیدیم به اتاقکامون
رفتیم لباسامونو عوض کردیم و بعدش رفتیم سمت اتیشی که کنار اتاقکا درست کرده بودن
روی چوبایی که برای نشستن گذاشته بودن نشستیم کا معلم شروع کرد به حرف زدن
معلم ـ میخام یکم بترسونمتون! از قدیما ی افسانه هست که میگن اینجا موجودات ماورایی وجود داره! سه چهار نفرم همینجا گم شدن و دیگه پیدا نشدن!
هاری ـ میشه..میشه برگردیم؟
ات ـ خیر سوال بعدی؟
همه ـ*خنده*
ـــــ
توت فرنگیاااا، میخام پیشی صداتون کنم😂❤️
۹.۸k
۲۰ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.