the new feke
the new feke
feke kook
part*¹
((my dream man))
ا/ت
سلام من ا/ت هستم و با خانوادم در خونه کوچولو و زیبامون به خوبی زندگی میکنیم درسته وضع مالیمون زیاد خوب نیست ولی همیشه کنار همیم امشب شب ازدواج من با پسر همسایمون یعنی سونگهون بود که از بچگی باهم بزرگ شده بودیم حس زیاد خوبی نداشتم حس بدی هم نداشتم احساس میکردم این همون مرد رویایی من نیست که میخوام باهاش ازدواج کنم اون فقط برام مثل یک دوسته یا یک برادر و عشق نیست چون عشق کسی که وقتی میبینیش قلبت تند تند میزنه و میخوای برای همیشه داشته باشیش و من این حسو به سونگهون نداشتم
لباس عروسمو پوشیدم دسته گلم تو دستم بود پرده رو کشیدن سونگهون رو مبل روبروم نشسته بود اومد نزدیک و دستمو بوسید و دستمو گرفت باهم راه افتادیم تو سالن همه شروع کردن به دست زدن که یکی با صدای بلند داد زد اومد سمتم گفت: خانم ا/ت خانم ا/ت
ا/ت: چیشده
گفت: پدرو مادرت تو راه تصادف کردن
ا/ت: چی تصادف کردن
گفت: الان تو بیمارستانن
به سرعت راه افتادیم رفتیم تو بیمارستان
👩🏻⚕️: سلام بفرمایید
ا/ت: اقا و خانم کیم که تصادف کرده بودن الان کجان
👩🏻⚕️: شما؟
ا/ت: من دخترشون هستم
👩🏻⚕️:متاسفم هرکاری ازمون بر میومد انجام دادیم متاسفانه از دنیا رفتن
ا/ت: چی از دنیا رفتن یعنی چی
مادر سونگهون: ا/ت تسلیت میگم
از بیمارستان خارج شدم و با گریه تا تونستم از اونجا فرار کردم و خسته شدم یه جا نشستم همونطور با لباس عروس بودم و شروع کردم به گریه با خودم فکر میکردم که این دیگه اخر زندگب منه
#کوک
#فیک
#سناریو
feke kook
part*¹
((my dream man))
ا/ت
سلام من ا/ت هستم و با خانوادم در خونه کوچولو و زیبامون به خوبی زندگی میکنیم درسته وضع مالیمون زیاد خوب نیست ولی همیشه کنار همیم امشب شب ازدواج من با پسر همسایمون یعنی سونگهون بود که از بچگی باهم بزرگ شده بودیم حس زیاد خوبی نداشتم حس بدی هم نداشتم احساس میکردم این همون مرد رویایی من نیست که میخوام باهاش ازدواج کنم اون فقط برام مثل یک دوسته یا یک برادر و عشق نیست چون عشق کسی که وقتی میبینیش قلبت تند تند میزنه و میخوای برای همیشه داشته باشیش و من این حسو به سونگهون نداشتم
لباس عروسمو پوشیدم دسته گلم تو دستم بود پرده رو کشیدن سونگهون رو مبل روبروم نشسته بود اومد نزدیک و دستمو بوسید و دستمو گرفت باهم راه افتادیم تو سالن همه شروع کردن به دست زدن که یکی با صدای بلند داد زد اومد سمتم گفت: خانم ا/ت خانم ا/ت
ا/ت: چیشده
گفت: پدرو مادرت تو راه تصادف کردن
ا/ت: چی تصادف کردن
گفت: الان تو بیمارستانن
به سرعت راه افتادیم رفتیم تو بیمارستان
👩🏻⚕️: سلام بفرمایید
ا/ت: اقا و خانم کیم که تصادف کرده بودن الان کجان
👩🏻⚕️: شما؟
ا/ت: من دخترشون هستم
👩🏻⚕️:متاسفم هرکاری ازمون بر میومد انجام دادیم متاسفانه از دنیا رفتن
ا/ت: چی از دنیا رفتن یعنی چی
مادر سونگهون: ا/ت تسلیت میگم
از بیمارستان خارج شدم و با گریه تا تونستم از اونجا فرار کردم و خسته شدم یه جا نشستم همونطور با لباس عروس بودم و شروع کردم به گریه با خودم فکر میکردم که این دیگه اخر زندگب منه
#کوک
#فیک
#سناریو
۲۱.۹k
۰۵ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.