رمان امروز(ادامه روز های قبلی)
#رمان امروز(ادامه روز های قبلی)
🍓 پارت21 📕 🍃
💋 رمان جذاب "صیغه ی ممنوعه"🙈 👙
🏵 🎗 🏵 🎗 🏵 🎗 🏵 🎗 🏵 🎗 🏵 🎗 🏵
حاال دعا کنیدهردوشون دستای سفید کوچولوشون رو باال بردن و گفتن:
- ای خدا ما رو از این وضعیت نجات بده، مامان هیفا همیشه میگه خدا بزرگه و از همه مهربون
تره، اگر مهربونی کمکمون کن تا مامانمون اینقدر غصه نخوره، الهم صل علی محمد و اله محمد
صبا – الهی من قربونتون برم
هر دوشون من رو بوسیدن و بعد چادر نمازارو از سرشون برداشتن و دویدن و رفتن
صبا – سر نماز چی میگن؟
- حمد و توحید رو بلدن میخونن بقیه رو هم صلوات میفرستن
صبا – همیشه باهات نماز میخونن؟
- هر وقت که من رو سر نماز ببینند ..... جا نماز هارو جمع کردم و گفتم: دوربین رو خاموش کن
میخوام مقنعه ام رو بردارمصبا دوربین رو کنار گذاشت و مقنعه ام رو برداشتمو صبا گفت:
- هنوزم موهات رو کوتاه نکردی؟لبخندی زدم و گفتم: ابی میگفت دختر باید موهاش بلند باشه،
گیسوان یه دختر نشونه اصیل بودنشه به خاطر ابی موهام رو کوتاه نکردم، آخه ابی موهای من رو
خیلی دوست داشت
صبا- هیفا تو واقعا از زیبایی کم نداری بهت غبطه میخورم
- بس کن صبا هیچ کدوم از اینایی که میگی تو زندگی به من کمکی نکرد، بخت و اقبالم
کجاست؟ خدا میدونه
صبا – یادته یه دفعه دیوونه بازی زیاد در آورده بودم مامانم گفت بیایی نصیحتم کنی، وقتی
گفتم از زندگی خسته شدم گفتی: دیوونه اگر خدا داره میندازتت تو پستی و بلندی پس بدون
براش خیلی عزیزی، گفتی هر وقت حس بریدن بهت دست داد به این فکر کن که تو بغل خدا
نشستی، خدا تو لحظه های سخت زندگی تو رو تو آغوش خودش میگیره، حاال چرا خودت
بریدی؟
- من حس بریدن ندارم، من قطع شدم
صبا یکه خورده نگاهم کرد و گفت:- هم امیدت، آدم رو سرزنده میکنه هم ناامیدیت آدم رو از
زندگی سیر میکنه
🍓 پارت22 📕 🍃
🏵 🎗 🏵 🎗 🏵 🎗 🏵 🎗 🏵 🎗 🏵 🎗 🏵
من از ازل سیاه بافته شدم از لحظه های خوشی درمانده شدم هر قافله ای که از راه خوشبختی
اومداز قافله های زیادی رونده شدممن قالی بخت آن اخترم آن که حتی در میان آسمان هم دک
شدم جای هیچ روزی نیست آری من دارِ قالی سیاه بخت نامیده شدم
صبا – چی میگی دختر تو همش بیست سالته !
- بدبختی که سن و سال نمیشناسه، عین مرگ میمونه میگن یه یارو سنش میره باال نزدیک
مرگش میشه، میفهمه که میخواد بمیره میره لباس بچه میپوشه و پستونک میزاره دهنش شب
حضرت عزراییل میاد میگه نی نی پاشو بریم دَدَ، حکایت ماست .
صبا خندید و گفت: دیوونه
صدای بلند افتادن چیزی اومد و جیغ
پروشا:- مامان هیفا !
- یا فاطمه زهرا چی شد؟دوییدم طرف اتاق و دیدیم نیوشا افتاده زمین، پریدم بغلش کردم و سر
و صورتشو دست کشیدم، نیوشا همش گریه میکرد، پروشا باترس گفت:
- مامان دیوونه میشه االن؟صبا پق زد زیر خنده، به پروشا نگاه کردم و گفتم:
- باز از اون حرفا زدی ها .
پروشا – تو اون فیلمه گفت خب
- شما چرا باال ماال میرید؟ هان؟
پروشا- مامان دعواش نکن االن که خورده زمین خودش داره گریه که میکنه اونوقت تو هم
دعواش میکنی؟صبا باز زد زیر خنده و رو به پروشا گفتم:- با تو هستم
پروشا- داشتیم بازی میکردیم دیگه- یه بار دیگه برید باالی وسیله ای، جایی من میدونم و شما
دو تا
پروشا –مامان خوشگلم عصبانی نشو سکته میکنی هاصبا پروشا رو محکم بغل کرد و بوسید و
گفت:
- قربون اون زبونت برم
- نیوشا مامان کجات درد میکنه؟
🍓 پارت 23📕 🍃
🏵 🎗 🏵 🎗 🏵 🎗 🏵 🎗 🏵 🎗 🏵 🎗 🏵
نیوشا – دستم
- برای چی باال رفتی؟ هان؟
نیوشا – بازی میکردیم دیگه
- االن اگر سرت خورده بود به یه تیزی جایی خدایی نکرده من چی کار میکردم؟ هان؟
پروشا – االن مرده بود
زود زد رو گونه اش و گفت: خاک بر سرم صبا محکم بوسیدش و نیوشا رو بلند کردم و گفتم:
- بیا بریم صورتت رو بشورم پروشا دنبالم اومد و گفت:
ابجی خوشگلم خوبی؟
نیوشا – نه آبجی دستم درد میکنه
پروشا – ییه مامان دستش خوب نشده
- فردا صبح خوب میشه
صبا – میخوایی ببریمش دکتر؟
- نه چیزی نیست .... نگاهم به دوربین افتاد و گفتم:
- صبا این دوربین روشنه؟صبا هول شده گفت:
🍓 پارت21 📕 🍃
💋 رمان جذاب "صیغه ی ممنوعه"🙈 👙
🏵 🎗 🏵 🎗 🏵 🎗 🏵 🎗 🏵 🎗 🏵 🎗 🏵
حاال دعا کنیدهردوشون دستای سفید کوچولوشون رو باال بردن و گفتن:
- ای خدا ما رو از این وضعیت نجات بده، مامان هیفا همیشه میگه خدا بزرگه و از همه مهربون
تره، اگر مهربونی کمکمون کن تا مامانمون اینقدر غصه نخوره، الهم صل علی محمد و اله محمد
صبا – الهی من قربونتون برم
هر دوشون من رو بوسیدن و بعد چادر نمازارو از سرشون برداشتن و دویدن و رفتن
صبا – سر نماز چی میگن؟
- حمد و توحید رو بلدن میخونن بقیه رو هم صلوات میفرستن
صبا – همیشه باهات نماز میخونن؟
- هر وقت که من رو سر نماز ببینند ..... جا نماز هارو جمع کردم و گفتم: دوربین رو خاموش کن
میخوام مقنعه ام رو بردارمصبا دوربین رو کنار گذاشت و مقنعه ام رو برداشتمو صبا گفت:
- هنوزم موهات رو کوتاه نکردی؟لبخندی زدم و گفتم: ابی میگفت دختر باید موهاش بلند باشه،
گیسوان یه دختر نشونه اصیل بودنشه به خاطر ابی موهام رو کوتاه نکردم، آخه ابی موهای من رو
خیلی دوست داشت
صبا- هیفا تو واقعا از زیبایی کم نداری بهت غبطه میخورم
- بس کن صبا هیچ کدوم از اینایی که میگی تو زندگی به من کمکی نکرد، بخت و اقبالم
کجاست؟ خدا میدونه
صبا – یادته یه دفعه دیوونه بازی زیاد در آورده بودم مامانم گفت بیایی نصیحتم کنی، وقتی
گفتم از زندگی خسته شدم گفتی: دیوونه اگر خدا داره میندازتت تو پستی و بلندی پس بدون
براش خیلی عزیزی، گفتی هر وقت حس بریدن بهت دست داد به این فکر کن که تو بغل خدا
نشستی، خدا تو لحظه های سخت زندگی تو رو تو آغوش خودش میگیره، حاال چرا خودت
بریدی؟
- من حس بریدن ندارم، من قطع شدم
صبا یکه خورده نگاهم کرد و گفت:- هم امیدت، آدم رو سرزنده میکنه هم ناامیدیت آدم رو از
زندگی سیر میکنه
🍓 پارت22 📕 🍃
🏵 🎗 🏵 🎗 🏵 🎗 🏵 🎗 🏵 🎗 🏵 🎗 🏵
من از ازل سیاه بافته شدم از لحظه های خوشی درمانده شدم هر قافله ای که از راه خوشبختی
اومداز قافله های زیادی رونده شدممن قالی بخت آن اخترم آن که حتی در میان آسمان هم دک
شدم جای هیچ روزی نیست آری من دارِ قالی سیاه بخت نامیده شدم
صبا – چی میگی دختر تو همش بیست سالته !
- بدبختی که سن و سال نمیشناسه، عین مرگ میمونه میگن یه یارو سنش میره باال نزدیک
مرگش میشه، میفهمه که میخواد بمیره میره لباس بچه میپوشه و پستونک میزاره دهنش شب
حضرت عزراییل میاد میگه نی نی پاشو بریم دَدَ، حکایت ماست .
صبا خندید و گفت: دیوونه
صدای بلند افتادن چیزی اومد و جیغ
پروشا:- مامان هیفا !
- یا فاطمه زهرا چی شد؟دوییدم طرف اتاق و دیدیم نیوشا افتاده زمین، پریدم بغلش کردم و سر
و صورتشو دست کشیدم، نیوشا همش گریه میکرد، پروشا باترس گفت:
- مامان دیوونه میشه االن؟صبا پق زد زیر خنده، به پروشا نگاه کردم و گفتم:
- باز از اون حرفا زدی ها .
پروشا – تو اون فیلمه گفت خب
- شما چرا باال ماال میرید؟ هان؟
پروشا- مامان دعواش نکن االن که خورده زمین خودش داره گریه که میکنه اونوقت تو هم
دعواش میکنی؟صبا باز زد زیر خنده و رو به پروشا گفتم:- با تو هستم
پروشا- داشتیم بازی میکردیم دیگه- یه بار دیگه برید باالی وسیله ای، جایی من میدونم و شما
دو تا
پروشا –مامان خوشگلم عصبانی نشو سکته میکنی هاصبا پروشا رو محکم بغل کرد و بوسید و
گفت:
- قربون اون زبونت برم
- نیوشا مامان کجات درد میکنه؟
🍓 پارت 23📕 🍃
🏵 🎗 🏵 🎗 🏵 🎗 🏵 🎗 🏵 🎗 🏵 🎗 🏵
نیوشا – دستم
- برای چی باال رفتی؟ هان؟
نیوشا – بازی میکردیم دیگه
- االن اگر سرت خورده بود به یه تیزی جایی خدایی نکرده من چی کار میکردم؟ هان؟
پروشا – االن مرده بود
زود زد رو گونه اش و گفت: خاک بر سرم صبا محکم بوسیدش و نیوشا رو بلند کردم و گفتم:
- بیا بریم صورتت رو بشورم پروشا دنبالم اومد و گفت:
ابجی خوشگلم خوبی؟
نیوشا – نه آبجی دستم درد میکنه
پروشا – ییه مامان دستش خوب نشده
- فردا صبح خوب میشه
صبا – میخوایی ببریمش دکتر؟
- نه چیزی نیست .... نگاهم به دوربین افتاد و گفتم:
- صبا این دوربین روشنه؟صبا هول شده گفت:
۱۱.۷k
۰۸ تیر ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.