پارت ③
پارت ③
& وایسا کاری که نداری پس وایسا ببین کیه؟
+شوخیتون گرفته؟
من ازدواج نمیکنم حالا هرکی باشههه
شوگا : اههه خفه شید.. مثل بچه ها افتادین جون هم خیلی واضه گفته باید با ته ازدواج کنی
+چی؟
-ها.؟
+- شوخیتون گرفته؟ *عصبی
جیمین :اخیییی میدونستم اخرش بهم میرسین
با اعصبانیت رفتم بالا لباسم و عوض کردم و رفتم پایین
کوک: کجاااااا؟... هوییی
نزدیک در شدم
+قبرستون میای؟
درو باز کردم و با شدت بستم سوار ماشینم شدم من بمیرمم ازدواججججج نمیکنمممممممم
...
رفتم عمارت خودم درو باز کردم و که همه خدمتکار ها کمر خم کردن به معنی احترام
+هیچکسیییی رو اجازه نمیدین بیاد فهمیدین؟؟؟؟؟
خدمتکار ها : چشمم
رفتم طبقه بالا خودمو پرت کردم رو تخت
عمرا عمرا من بزرگترین باند مافیا رو دارم اولین زنی هستم که تونست باند مافیایی تشکیل بده امکان نداره من بیارم حتی اگه شده میرم کشور دیگه اره اره امکان نداره واییی خدا من چم شده؟ چرا باید به ته ازدواج کنم؟ هدفش چیه؟ چرا کس دیگه ای نه؟
با صدای زنگ به خودم اومدم نگاه کردم کوک بود میدونم عصبانیه اما به یورمم نیست
+بله *ارروم و گرفته
کوک: کجایی؟
+به تو چه؟
کوک: بیا باید حرف بزنیم
+در مورد چی؟ اینکه لباس عروس چی میخواد تنم کنه ؟ نکنه اونم از قبل درخواست کرده بود؟ ولم کنید تو رو خدا دیگه نمیکشم این که منو با هفت پسر گذاشت یک جا به کنار الانم در خواست اینو کرده
بخدا اگه بخواین ازدواج کنم دیگه نه من نه کس دیگه
کوک: ...
شش روز بعد
ات ویو
محموله رو تحویل گرفتن و منم باید بر میگشتم این چند روز رفتم دبی الان دیگه باید برگردم خداروشکر دیگه این درخواست و رد کردم وگرنه من؟ من میخوام ازاد باشم سوار هواپیما شخصیم و نشستم رو صندلی تا رسیدن به کره گرفتم خوابیدم از خواب که بیدار شدم وسایلمو برداشتم و دادن به افرادم گذاشتم تو ماشین....
+سلام
... سلام
+الکس وسایلمو بزار طبقه سوم اتاقمم که معلومه
جیمین : دختر کجا بودی؟
+ام دیگه بیست سالمه باید خوشبگذرونم همش تو خونه نمیشه موند
نامی : اشکال نداره خوش گذشت
+جاتون خالی *لبخند
شوگا : ات اون پسره کیه؟
+عاا اون بادیگاردمه
-از کی تا حالا بادیگارد همراته؟
+باید جواب بدم؟؟
& وایسا کاری که نداری پس وایسا ببین کیه؟
+شوخیتون گرفته؟
من ازدواج نمیکنم حالا هرکی باشههه
شوگا : اههه خفه شید.. مثل بچه ها افتادین جون هم خیلی واضه گفته باید با ته ازدواج کنی
+چی؟
-ها.؟
+- شوخیتون گرفته؟ *عصبی
جیمین :اخیییی میدونستم اخرش بهم میرسین
با اعصبانیت رفتم بالا لباسم و عوض کردم و رفتم پایین
کوک: کجاااااا؟... هوییی
نزدیک در شدم
+قبرستون میای؟
درو باز کردم و با شدت بستم سوار ماشینم شدم من بمیرمم ازدواججججج نمیکنمممممممم
...
رفتم عمارت خودم درو باز کردم و که همه خدمتکار ها کمر خم کردن به معنی احترام
+هیچکسیییی رو اجازه نمیدین بیاد فهمیدین؟؟؟؟؟
خدمتکار ها : چشمم
رفتم طبقه بالا خودمو پرت کردم رو تخت
عمرا عمرا من بزرگترین باند مافیا رو دارم اولین زنی هستم که تونست باند مافیایی تشکیل بده امکان نداره من بیارم حتی اگه شده میرم کشور دیگه اره اره امکان نداره واییی خدا من چم شده؟ چرا باید به ته ازدواج کنم؟ هدفش چیه؟ چرا کس دیگه ای نه؟
با صدای زنگ به خودم اومدم نگاه کردم کوک بود میدونم عصبانیه اما به یورمم نیست
+بله *ارروم و گرفته
کوک: کجایی؟
+به تو چه؟
کوک: بیا باید حرف بزنیم
+در مورد چی؟ اینکه لباس عروس چی میخواد تنم کنه ؟ نکنه اونم از قبل درخواست کرده بود؟ ولم کنید تو رو خدا دیگه نمیکشم این که منو با هفت پسر گذاشت یک جا به کنار الانم در خواست اینو کرده
بخدا اگه بخواین ازدواج کنم دیگه نه من نه کس دیگه
کوک: ...
شش روز بعد
ات ویو
محموله رو تحویل گرفتن و منم باید بر میگشتم این چند روز رفتم دبی الان دیگه باید برگردم خداروشکر دیگه این درخواست و رد کردم وگرنه من؟ من میخوام ازاد باشم سوار هواپیما شخصیم و نشستم رو صندلی تا رسیدن به کره گرفتم خوابیدم از خواب که بیدار شدم وسایلمو برداشتم و دادن به افرادم گذاشتم تو ماشین....
+سلام
... سلام
+الکس وسایلمو بزار طبقه سوم اتاقمم که معلومه
جیمین : دختر کجا بودی؟
+ام دیگه بیست سالمه باید خوشبگذرونم همش تو خونه نمیشه موند
نامی : اشکال نداره خوش گذشت
+جاتون خالی *لبخند
شوگا : ات اون پسره کیه؟
+عاا اون بادیگاردمه
-از کی تا حالا بادیگارد همراته؟
+باید جواب بدم؟؟
۲.۰k
۱۲ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.