˼ دلبر مغرور من ˹
˼ دلبر مغرور من ˹
#پارت46
...♥️....♥️....♥️....♥️....♥️....♥️....
_ بریم چی بگم ؟
- من گفتم با رها مشکل داری نگران نباش بیا بریم
_ سیاوش
- جان دلم
_ چرا اینکار هارو باهام کردی اما هنوز عاشقتم ؟
- چون منم عاشقتم حاضرم برات بمیرم صنم درد میکشم از نبودنت اما وقتی هستی بدجور مسکنی برام خیلی دوست دارم
اینارو گفت و بوسه ایی روی پیشونیم کاشت دلم نمیخاست بریم دلم میخاست تا ابد مرد من باشه تا ابد توی همین لحظه بمونیم چقدر دلم گریه کردن تو بغلشو میخاست حالم خراب بود و مسکنش بودن سیاوشم بود
- سیاوش
پیشونیشو بوس**یدم و سرشو روی سی**نم گذاشتم دلم باهاش بودنو میخاست یه آلاچیق بدون مزاحم تا صبح من و صنم تنهایی توش یخ بزنیم قهوه های داغ با شکلات های تلخ و عشق شیرین اما ممکن نبود باید برمیگشتیم کنار رها وایمیسادم و صنم رو دق میدادم خودم بیشتر از صنم زجر میکشم ،
من میلی به جدا شدن نداشتم صنم هم اروم توی بغلم کز کرده بود نمیخاستم جدا بشم ولی چه میشه کرد اروم اروم خودمو از صنم جدا کردم عقب تر رفت و چشماشو قفل چشمام کرد توی چشماش یه دنیا حرف بود اما زبونش نمیچرخید خدایا یعنی درست میشه ؟؟
به سمت خونه برگشتیم یزدان توی حیاط بود بارون کم کم بند میومد عاقد و مهمونا منتظر ما بودن داخل شدیم سیما خانوم مامان صنم و فرهاد با دیدنم با صنم چشماشون برقی زد و با ذوق به سمتمون اومدن صنم رو بغل کردن و بهمون گفتن بریم بشینیم
روی مبل روبروی صنم نشستم که رها اومد کنارم
#پارت46
...♥️....♥️....♥️....♥️....♥️....♥️....
_ بریم چی بگم ؟
- من گفتم با رها مشکل داری نگران نباش بیا بریم
_ سیاوش
- جان دلم
_ چرا اینکار هارو باهام کردی اما هنوز عاشقتم ؟
- چون منم عاشقتم حاضرم برات بمیرم صنم درد میکشم از نبودنت اما وقتی هستی بدجور مسکنی برام خیلی دوست دارم
اینارو گفت و بوسه ایی روی پیشونیم کاشت دلم نمیخاست بریم دلم میخاست تا ابد مرد من باشه تا ابد توی همین لحظه بمونیم چقدر دلم گریه کردن تو بغلشو میخاست حالم خراب بود و مسکنش بودن سیاوشم بود
- سیاوش
پیشونیشو بوس**یدم و سرشو روی سی**نم گذاشتم دلم باهاش بودنو میخاست یه آلاچیق بدون مزاحم تا صبح من و صنم تنهایی توش یخ بزنیم قهوه های داغ با شکلات های تلخ و عشق شیرین اما ممکن نبود باید برمیگشتیم کنار رها وایمیسادم و صنم رو دق میدادم خودم بیشتر از صنم زجر میکشم ،
من میلی به جدا شدن نداشتم صنم هم اروم توی بغلم کز کرده بود نمیخاستم جدا بشم ولی چه میشه کرد اروم اروم خودمو از صنم جدا کردم عقب تر رفت و چشماشو قفل چشمام کرد توی چشماش یه دنیا حرف بود اما زبونش نمیچرخید خدایا یعنی درست میشه ؟؟
به سمت خونه برگشتیم یزدان توی حیاط بود بارون کم کم بند میومد عاقد و مهمونا منتظر ما بودن داخل شدیم سیما خانوم مامان صنم و فرهاد با دیدنم با صنم چشماشون برقی زد و با ذوق به سمتمون اومدن صنم رو بغل کردن و بهمون گفتن بریم بشینیم
روی مبل روبروی صنم نشستم که رها اومد کنارم
۸.۲k
۱۷ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.