˼ دلبر مغرور من ˹
˼ دلبر مغرور من ˹
#پارت44
...♥️....♥️....♥️....♥️....♥️....♥️....
به سیاوش زل زده بودم نفسم توی سینم حبس شده بود و اشک تو چشمام حلقه زده بود چشمامو بستم فکر اینکه باید توی یه خونه زندگی کنیم روانیم میکرد جلوی من یه دختر بهش بچسبه بو**سش کنه روانیم میکنه
_سیاوش نمیخام مامانم ازدواج کنه
- تا اخرش توی این راه باهاتم خب ؟
_ خب
مرور خاطرات توی ذهنم داشت اذیتم میکرد دست و پام بی حس شده بود و نمیتونستم تکون بخورم سیاوش سعی میکرد نگاهشو ازم بدزده اما اصلا موفق نبود
- یزدان
رفتم و کنار رها وایسادم
- نگاشون کن
_ داداش سیاوش هوایی نشه
- نمیشه نترس ببین من میدونم الان سیاوش چی میکشه این اولشه اقای سیاوش زند و خنده هیستریکی کردم از این که صنم اونجوری سیاوش رو نگاه میکرد خوشم نمیومد اما صنم جان توهم قربانی این بازی میشی و اونجارو ترک کردم این حق سیاوش بود اونقدر زجرش میدادم که بمیره کاری میکنم که روزی هزار بار ارزوی مرگ بکنه سوار ماشین شدم که صنم رو دیدم که با دو از خونه بیرون میره
- صنم
نمیتونستم واقعا نمیتونستم داد کشیدم :
مامان مامان من راضی نیستم تمومش کن همچی رو
همه با بهت منو نگاه میکردن ، سیاوش با حالت زاری بهم زل زده بود و با چشماش خواهش میکرد اروم باشم اما نمیتونستم جونم به لبم رسیده بود
فرهاد خان : چیشده دخترم مشکلت چیه
- نمیخام اصلا نمیخام تمومش کنید همه چی
#پارت44
...♥️....♥️....♥️....♥️....♥️....♥️....
به سیاوش زل زده بودم نفسم توی سینم حبس شده بود و اشک تو چشمام حلقه زده بود چشمامو بستم فکر اینکه باید توی یه خونه زندگی کنیم روانیم میکرد جلوی من یه دختر بهش بچسبه بو**سش کنه روانیم میکنه
_سیاوش نمیخام مامانم ازدواج کنه
- تا اخرش توی این راه باهاتم خب ؟
_ خب
مرور خاطرات توی ذهنم داشت اذیتم میکرد دست و پام بی حس شده بود و نمیتونستم تکون بخورم سیاوش سعی میکرد نگاهشو ازم بدزده اما اصلا موفق نبود
- یزدان
رفتم و کنار رها وایسادم
- نگاشون کن
_ داداش سیاوش هوایی نشه
- نمیشه نترس ببین من میدونم الان سیاوش چی میکشه این اولشه اقای سیاوش زند و خنده هیستریکی کردم از این که صنم اونجوری سیاوش رو نگاه میکرد خوشم نمیومد اما صنم جان توهم قربانی این بازی میشی و اونجارو ترک کردم این حق سیاوش بود اونقدر زجرش میدادم که بمیره کاری میکنم که روزی هزار بار ارزوی مرگ بکنه سوار ماشین شدم که صنم رو دیدم که با دو از خونه بیرون میره
- صنم
نمیتونستم واقعا نمیتونستم داد کشیدم :
مامان مامان من راضی نیستم تمومش کن همچی رو
همه با بهت منو نگاه میکردن ، سیاوش با حالت زاری بهم زل زده بود و با چشماش خواهش میکرد اروم باشم اما نمیتونستم جونم به لبم رسیده بود
فرهاد خان : چیشده دخترم مشکلت چیه
- نمیخام اصلا نمیخام تمومش کنید همه چی
۶.۴k
۱۵ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.