دلبر مغرور من

˼‌ دلبر مغرور من ˹

#پارت48
...♥️....♥️....♥️....♥️....♥️....♥️....

فرهاد : ولش کن سیما راحتش بزار

سیما : نمیشه که نباید بی احترامی کنه

فرهاد : بیخیال ، خب جوونا شما در چه حالین یزدان شما هوس زن گرفتن به سرت نزده ؟

یزدان خنده کوتاهی کرد و گفت : هنوز جوونم بابا

فرهاد : عجب سیاوش شما با خانمت در چه حالی همچی اوکیه ؟

نگاهی به صنم که سرشو پایین انداخته بود و مشغول بازی کردن با انگشای دستش بود انداختم و گفتم : پیش میره خودتون که میدونید اوضاع رو

فرهاد : درست میشه سیاوش درست میشه

اینو گفت و بلند شد و ادامه داد : خب همگی بریم بخوابیم که روز خسته کننده ایی بود برای هممون

همه راهی اتاقاشون شدند و فقط من و صنم مونده بودیم

_ نمیری بخوابی ؟؟

- خوابم نمیاد

رفتم و کنارش نشستم ب‍**وسه ایی روی پیشونیش کاشتم و گفتم : دلت بغل اقاتونو میخاد هوم ؟؟

صنم بلند شد و خیلی جدی بهم زل زد و با دست به عقب هولم داد و گفت : هه اقامون با خانمشون اوضاع رو به راهی دارن و با دلخوری به سمت طبقه بالا رفت ، روی مبل نشستم و سرمو با دستام ماساژ دادم
دیدگاه ها (۲)

˼‌ دلبر مغرور من ˹#پارت49...♥️....♥️....♥️....♥️....♥️....♥️...

˼‌ دلبر مغرور من ˹#پارت50...♥️....♥️....♥️....♥️....♥️....♥️...

˼‌ دلبر مغرور من ˹#پارت47...♥️....♥️....♥️....♥️....♥️....♥️...

˼‌ دلبر مغرور من ˹#پارت46...♥️....♥️....♥️....♥️....♥️....♥️...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط