پارت²⁹
پارت²⁹
ات ـ من برم با قش نکردم*خنده*
یونگی ـ میخای منم باهات بیام؟
ات ـ ن ممنون خودم میتونم برم..واییی چرا انقد خنگمم بزار ب تهیونگ بزنگم..یونگی یکم صب کن بعدش باهم حرف بزنیم باشه؟
بوق بوق
ات ـ الو تهیونگ..سریع بیا سمت خونهی چانیول
تهیونگ ـ چیزی شده؟
ات ـ اره...سریع بیا، راستی یهویی نیایا..یکی پیشمه
تهیونگ ـ باشه
*تهیونگ تا یجایی شو تلهپرت کرد و بعدشو دویید*
تهیونگ ـ چیــ..شده؟*نفس نفس*
ات ـ خوبی؟ چرا تند میای اخهه..اها راستی باید بریم توی اون کوچه باریکه
تهیونگ ـ برای چی؟*لبخندشیطانی*
ات ـ منحرف..مربوط ب خابمه
تهیونگ ـ من مگه منحرفم بیشور؟
ات ـ هوف حالا..او راستی یونگی حتما پشمات ریخت..این تهیونگه
یونگی ـ اها خوشبختم*لبخند*
تهیونگ ـ یونگی؟ تو کی با این دوست شدی؟
ات ـ چطور؟
تهیونگ ـ دوستمه😐
ات ـ توام خوناشامی؟
یونگی ـ....
ات ـ واو..پسرا بیاین اونجا بریم..تهیونگ چاقو داری؟
تهیونگ ـ از دست تو حتی تو دسشوییم چاقو پیشمه
ات ـ مرسی داداچم...نگا کنین..من تو خابم اینجارو دیدم...ایناها..بازم درست بود.. ولی تو نامه نوشته بود فرشتهی نجات؟ حالا ولش کن...چاقورو بده
تهیونگ ـ بیا
یونگیویو
باورم نمیشه..ات خوناشامه؟
پس بخاطر همین بود داشتن دادو بیداد میکردن..
تو همین فکرا بودم ک ات جیغ زد
رفتم دیدم سرِ همون پسری ک. ات از دستم نجات داده بودم اونجا بود..
یونگی ـ این..این پسره کی مرد؟
ات ـ الان..الان چیکار کنیـ...چی نامه!
متننامه:
افرین!
همینجوری ادامه بده..شاید ب یچیزی رسیدی!
ات ـ چه چیزی؟ چه چیزییییییی*داد، گریه*
ات ـ خسته سدم انقد اینور اونور رفتممم
چرا این بازی تموم نمیشههههه هققققق*گریه*
یونگی ـ اروم باش..
تهیونگ ـ بیا بغلم ات
*ات رفت بغل تهیونگ*
ات ـ میشه..بریم خونه؟ یچیزایی دستگیرم شده
تهیونگ ـ یونگی داداش تو میای؟
یونگی ـ اره
*ویو داخل خونه*
هاری ـ جیغغ ات خونننن
ات ـ اشکال نداره..خوب میشه*لبخند*
هاری ـ این کلش جایی خورده؟
ات ـ اره..چانیول کوبوندم تو دیوار*لبخند*
هاری ـ این..این روانی شد*نگران*
ات ـ من روانی بودم دیگهه*خنده*
هاری ـ بچها این چشه؟
تهیونگ ـ چرا یهو قاطی کرد؟
کوک ـ خوبی؟
ات ـ نه..خوب نیستم..دلم میخام بخابمو دیگه بلند نشمـ....
اتویو
سرم گیج رفتو افتادم...
میدونم دوباره یچیز دیگه میخام بشنوم
هاری ـ ات بیدار بمون
ات ـ ن..من باید بخابم...این ی چیزیه ک عادت کردمـ...
همهجا تاریک بود..
ایدفه توی خونهی خودمون بودم
توی اتاقم
ات ـ تو کی هستیییی چی میخایییی*داد*
.... ـ جیغو داد نکن..
ات ـ حداقل ی جواب بگووو*گریه*
... ـ خودت پیدا کن
دوباره ی در دیگه و ی نامهی دیگه!
متن نامه:
چی میشه اگه کسایی ک مردن زنده باشن و زنده ها مرده؟(امیدوارم گرفته باشین😂)
ـ
حیمایت؟
ات ـ من برم با قش نکردم*خنده*
یونگی ـ میخای منم باهات بیام؟
ات ـ ن ممنون خودم میتونم برم..واییی چرا انقد خنگمم بزار ب تهیونگ بزنگم..یونگی یکم صب کن بعدش باهم حرف بزنیم باشه؟
بوق بوق
ات ـ الو تهیونگ..سریع بیا سمت خونهی چانیول
تهیونگ ـ چیزی شده؟
ات ـ اره...سریع بیا، راستی یهویی نیایا..یکی پیشمه
تهیونگ ـ باشه
*تهیونگ تا یجایی شو تلهپرت کرد و بعدشو دویید*
تهیونگ ـ چیــ..شده؟*نفس نفس*
ات ـ خوبی؟ چرا تند میای اخهه..اها راستی باید بریم توی اون کوچه باریکه
تهیونگ ـ برای چی؟*لبخندشیطانی*
ات ـ منحرف..مربوط ب خابمه
تهیونگ ـ من مگه منحرفم بیشور؟
ات ـ هوف حالا..او راستی یونگی حتما پشمات ریخت..این تهیونگه
یونگی ـ اها خوشبختم*لبخند*
تهیونگ ـ یونگی؟ تو کی با این دوست شدی؟
ات ـ چطور؟
تهیونگ ـ دوستمه😐
ات ـ توام خوناشامی؟
یونگی ـ....
ات ـ واو..پسرا بیاین اونجا بریم..تهیونگ چاقو داری؟
تهیونگ ـ از دست تو حتی تو دسشوییم چاقو پیشمه
ات ـ مرسی داداچم...نگا کنین..من تو خابم اینجارو دیدم...ایناها..بازم درست بود.. ولی تو نامه نوشته بود فرشتهی نجات؟ حالا ولش کن...چاقورو بده
تهیونگ ـ بیا
یونگیویو
باورم نمیشه..ات خوناشامه؟
پس بخاطر همین بود داشتن دادو بیداد میکردن..
تو همین فکرا بودم ک ات جیغ زد
رفتم دیدم سرِ همون پسری ک. ات از دستم نجات داده بودم اونجا بود..
یونگی ـ این..این پسره کی مرد؟
ات ـ الان..الان چیکار کنیـ...چی نامه!
متننامه:
افرین!
همینجوری ادامه بده..شاید ب یچیزی رسیدی!
ات ـ چه چیزی؟ چه چیزییییییی*داد، گریه*
ات ـ خسته سدم انقد اینور اونور رفتممم
چرا این بازی تموم نمیشههههه هققققق*گریه*
یونگی ـ اروم باش..
تهیونگ ـ بیا بغلم ات
*ات رفت بغل تهیونگ*
ات ـ میشه..بریم خونه؟ یچیزایی دستگیرم شده
تهیونگ ـ یونگی داداش تو میای؟
یونگی ـ اره
*ویو داخل خونه*
هاری ـ جیغغ ات خونننن
ات ـ اشکال نداره..خوب میشه*لبخند*
هاری ـ این کلش جایی خورده؟
ات ـ اره..چانیول کوبوندم تو دیوار*لبخند*
هاری ـ این..این روانی شد*نگران*
ات ـ من روانی بودم دیگهه*خنده*
هاری ـ بچها این چشه؟
تهیونگ ـ چرا یهو قاطی کرد؟
کوک ـ خوبی؟
ات ـ نه..خوب نیستم..دلم میخام بخابمو دیگه بلند نشمـ....
اتویو
سرم گیج رفتو افتادم...
میدونم دوباره یچیز دیگه میخام بشنوم
هاری ـ ات بیدار بمون
ات ـ ن..من باید بخابم...این ی چیزیه ک عادت کردمـ...
همهجا تاریک بود..
ایدفه توی خونهی خودمون بودم
توی اتاقم
ات ـ تو کی هستیییی چی میخایییی*داد*
.... ـ جیغو داد نکن..
ات ـ حداقل ی جواب بگووو*گریه*
... ـ خودت پیدا کن
دوباره ی در دیگه و ی نامهی دیگه!
متن نامه:
چی میشه اگه کسایی ک مردن زنده باشن و زنده ها مرده؟(امیدوارم گرفته باشین😂)
ـ
حیمایت؟
۱۱.۰k
۲۸ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.