پارت 6
#پارت_6
آقای مافیا♟🎲
_شب و روز کار کنم
اونوقت به جای تشکر ابرومون و میبری
زدم زیر گریه و بهش گفتم:
+کجا ابروتون و بردم
نکنه اون مدیر بیشعور زنگت زده
_اصلا مهم نیست کی به من
گفته امروز تو دانشگاه چیکار کردی
الان......
هنوز حرفش تموم نشده بود که وسایلم و جمع کردم و سریع از پله ها بالا رفتم تا خودمو به
اتاقم برسونم
که یهو با حرفی که مامانم زد
سر جام خشکم زد
_ باشه آفاق حالا که ایجوری شد
دیگه اجازه نمی دم که دانشگاه بری
اون... اون الان چی گفت!
دانشگاه نمیزاره برم
با آخرین زوری که داشتم خودم و به اتاقم رسوندم و شروع کردم به گریه کردن
همیشه ارزوم بود که دانشگاه قبول بشم
تا بتونم دکتر بشم
بخاطر همین رشته تجربی رو انتخاب کرده بودم
و برای کنکور هم خیلی خونده بودم
بازم.با این همه سختی رتبه خوبی گرفتم
حالا....حالا بعد از این همه تلاش
داشت بهم میگفت دانشگاه نرم
انقدر گریه کردم که متوجه نشدم کی خوابم
برد
وقتی بیدار شدم ساعت پنج صبح بود
هر کاری کردم که دباره خواب برم نشد
چراغ اتاقم و روشن کردم
و خودم و تو اینه دیدم که شبیه زامبی ها شده بودم
چشمام قرمز شده بود و بینیم شبیه دلقکای
تو سیرک
بلاخره از آینه دل کندم
وبه سمت در خروجی رفتم
همین که خواستم بیرون برم.....
#رمان
#حمایت
#بک
#بلینک
آقای مافیا♟🎲
_شب و روز کار کنم
اونوقت به جای تشکر ابرومون و میبری
زدم زیر گریه و بهش گفتم:
+کجا ابروتون و بردم
نکنه اون مدیر بیشعور زنگت زده
_اصلا مهم نیست کی به من
گفته امروز تو دانشگاه چیکار کردی
الان......
هنوز حرفش تموم نشده بود که وسایلم و جمع کردم و سریع از پله ها بالا رفتم تا خودمو به
اتاقم برسونم
که یهو با حرفی که مامانم زد
سر جام خشکم زد
_ باشه آفاق حالا که ایجوری شد
دیگه اجازه نمی دم که دانشگاه بری
اون... اون الان چی گفت!
دانشگاه نمیزاره برم
با آخرین زوری که داشتم خودم و به اتاقم رسوندم و شروع کردم به گریه کردن
همیشه ارزوم بود که دانشگاه قبول بشم
تا بتونم دکتر بشم
بخاطر همین رشته تجربی رو انتخاب کرده بودم
و برای کنکور هم خیلی خونده بودم
بازم.با این همه سختی رتبه خوبی گرفتم
حالا....حالا بعد از این همه تلاش
داشت بهم میگفت دانشگاه نرم
انقدر گریه کردم که متوجه نشدم کی خوابم
برد
وقتی بیدار شدم ساعت پنج صبح بود
هر کاری کردم که دباره خواب برم نشد
چراغ اتاقم و روشن کردم
و خودم و تو اینه دیدم که شبیه زامبی ها شده بودم
چشمام قرمز شده بود و بینیم شبیه دلقکای
تو سیرک
بلاخره از آینه دل کندم
وبه سمت در خروجی رفتم
همین که خواستم بیرون برم.....
#رمان
#حمایت
#بک
#بلینک
۲.۲k
۰۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.