عشق جان من

بیا بر من بتاب عشق جان من
که بی تو تیره شده آسمان من

بیا که ناز مرا کسی نمی خرد
که بسته است درِ این دکان من

مگذار در غیبت ات فرو ریزد
میان هر شب ام بامیان من

ندیده ای در عرض نبودنت
چقدر طول می کشید زمان من

نشسته ام تنها، گرچه در جمع شان
غزل، غریبی و غم؛ دوستان من

شب چنان عقابی فرود می آید
به جان بی رمقِ آشیان من

دو «ماه» بود، یکی رفت و یکی پژمرد
در کنار پنجره ، درون استکان من

محمد خوش بین
دیدگاه ها (۲)

عشق آخر

از عاشقی دست کشیدم

عشق آخر

عشق جان

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط