بسم الله الرحمن الرحيم
بسم الله الرحمن الرحيم
پاسخ قسمت سوم :
اما، ورود مشوقانه به یک مطلب، باید از همان راه و دری باشد که مخاطب آن را دوست دارد و نه راه و دری که آن را دوست ندارد، هر چند به حق باشد. فرض کنید که کسی قایق سواری را دوست نداشته باشد و یا از کوهنوردی وحشت داشته باشد و دیگری به او بگوید که اگر درسهایت را خوب بخوانی و یا فلان کار را خوب انجام دهی، تو را به قایق سواری و یا کوهنوردی میبرم!
خاطره : در سالهای نخستین انقلاب، دعوت شدم تا به مناسبتی در یک مدرسه راهنمایی دخترانه، سخنرانی نمایم. این دختران نوجوان که به گفته مدیران، از این جلسات خوششان نمیآمد، بسیار استقبال نمودند و از مدیر خواستند که این جلسات ادامه یابد؛ و خلاصه کار به هفتهای یک جلسه رسید.
روزی مدیر و مربی پرورشی که خانمهای مؤمنه، محجبه و محترمهای بودند، مرا به دفتر خواستند و گفتند: حال که این بچهها اینقدر شما را دوست دارند و به حرفهای شما گوش میدهند، از آنها بخواهید که در بیرون مدرسه، حجاب شان را بیشتر رعایت کنند.!
گفتم: هرگز نخواهم گفت. خیلی تعجب کردند و علت را جویا شدند، گفتم: من دارم از اصولی با آنها صحبت میکنم که ندای قلب و فطرت و نیز تصدیق عقل آنان است و به همین دلیل خوششان آمده، بعد شما از من می خواهید که ناگاه وارد فروع شوم؛ آن هم حجاب که حالا زیاد هم خوششان نمی آید. به قول شهید بهشتی رحمة الله علیه، خطاب به چند پیشنهاد از سوی مدیران بانکی: ما داریم زیرساخت یک ساختمان را طراحی میکنیم و شما میگویید که پنجره اش را کجا بگذاریم بهتر است. لذا اجازه دهید که ابتدا اصول تفهیم و حل شود؛ این که حل شد، فروع نیز حل خواهد شد ان شاء الله!(ادامه دارد...)
پاسخ قسمت سوم :
اما، ورود مشوقانه به یک مطلب، باید از همان راه و دری باشد که مخاطب آن را دوست دارد و نه راه و دری که آن را دوست ندارد، هر چند به حق باشد. فرض کنید که کسی قایق سواری را دوست نداشته باشد و یا از کوهنوردی وحشت داشته باشد و دیگری به او بگوید که اگر درسهایت را خوب بخوانی و یا فلان کار را خوب انجام دهی، تو را به قایق سواری و یا کوهنوردی میبرم!
خاطره : در سالهای نخستین انقلاب، دعوت شدم تا به مناسبتی در یک مدرسه راهنمایی دخترانه، سخنرانی نمایم. این دختران نوجوان که به گفته مدیران، از این جلسات خوششان نمیآمد، بسیار استقبال نمودند و از مدیر خواستند که این جلسات ادامه یابد؛ و خلاصه کار به هفتهای یک جلسه رسید.
روزی مدیر و مربی پرورشی که خانمهای مؤمنه، محجبه و محترمهای بودند، مرا به دفتر خواستند و گفتند: حال که این بچهها اینقدر شما را دوست دارند و به حرفهای شما گوش میدهند، از آنها بخواهید که در بیرون مدرسه، حجاب شان را بیشتر رعایت کنند.!
گفتم: هرگز نخواهم گفت. خیلی تعجب کردند و علت را جویا شدند، گفتم: من دارم از اصولی با آنها صحبت میکنم که ندای قلب و فطرت و نیز تصدیق عقل آنان است و به همین دلیل خوششان آمده، بعد شما از من می خواهید که ناگاه وارد فروع شوم؛ آن هم حجاب که حالا زیاد هم خوششان نمی آید. به قول شهید بهشتی رحمة الله علیه، خطاب به چند پیشنهاد از سوی مدیران بانکی: ما داریم زیرساخت یک ساختمان را طراحی میکنیم و شما میگویید که پنجره اش را کجا بگذاریم بهتر است. لذا اجازه دهید که ابتدا اصول تفهیم و حل شود؛ این که حل شد، فروع نیز حل خواهد شد ان شاء الله!(ادامه دارد...)
۵۸۱
۲۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.