𝗣𝗮𝗿⁹¹
𝗣𝗮𝗿⁹¹
𝗙𝗮𝗸𝗲 𝗻𝗮𝗺𝗲: 𝗬𝗮𝘀
𝘀𝗲𝗰𝗼𝗻𝗱 𝗰𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿
ساعتی بعد که خونه خالی شد و همه رفتن، وارد اتاقم شد...
همونی از بیرون داد زد:
همونی:اون که تقصیری نداره پسر، خودت چرا دیر اومدی خونه.
جونگ کوک بدون اینکه جوابش رو بده در رو محکم به هم کوبید، طوری که شونه هام بالا پریدن.
از روی تخت بلند شدم و مقابلش ايستادم. آشفته و به هم ریخته بود.
به تندی گفت:
جونگ کوک: باهات چیکار کرد؟
لب باز کردم، اما نتونستم جوابش رو بدم. گفتنِ این حرف ها به این آدمی که من مقابلم میدیدم، به سختیِ گذر کردن از طوفان بود.
بی اختیار تنم کمی لرزش گرفت.
داد زد.
با صدای بلندی که درجا شونه هام بالا پریدن:
جونگ کوک: جوابِ منو بده، اون عوضی چی کارت کرد؟
آب دهنم رو قورت دادم.
جونگ کوک: بوسیدت؟
سرم رو به چپ و راست تکون دادم.
نفس نفس میزد و با خشم خیره بود بهم.
ا/ت: اجازه ندادم.
عصبی گفت:
جونگ کوک: ولی بهت دست زد.
چیزی برای گفتن نداشتم.
اون به من دست زده بود، لمسم کرده بود و من نمیتونستم به جونگ کوک اینو بگم.
یهو با خشم پیچید و مشت هر دو دستش رو محکم به دیوار زد.
و نفس زنان نالید:
جونگ کوک: اون بهت دست زد، اون عوضی به زنِ من دست زد...
نمیدونستم چرا همچين میکنه، اونکه با آگاهی از این چیزها با من ازدواج کرده!
ولی اینم میدونستم هیچ مردی نمیتونه تحمل کنه کسی به زنش دست بزنه،حتی اگه ازدواجشون یه ازدواجِ زوری و اجباری باشه.
ا/ت: جونگ کوک...
با صدایی که از خشم میلرزید و دورگه شده بود نالید:
جونگ کوک:فقط وسایل تو جمع کن، دیگه نمیذارم اینجا بمونی.
ا/ت: من داشتم میز رو آماده، خودم تنها تو آشپزخونه بودم، اونم....
جونگ کوک:توضیح نده، تقصیر خودمه، اگه بالا سرِ زن و زندگیم باشم یه عوضی مثل تهیونگ جرات نداره به زنم نزدیک شه.
برگشت به طرفم.
چشماش قرمز بودن و صورتش کبود و عصبی.
حس کردم میخواد چیزی بگه، اما خودمم به قدری عصبی بودم که سریع دستم رو بالا گرفتم و گفتم:
ا/ت: هیچی نگو....اگه الانم دهن مو بستم سروصدا راه ننداختم به خاطر قول و قراریه که باهات داشتم...حق نداری بهخاطر اون قضیه منو سرزنش کنی...
بی اراده صدام بالا رفت:
ا/ت: تنها راهش اینه من ازش شکایت کنم، همتون به فکر آسایشِ خودتونین، پس من چی؟ بمونم دست رو دست بذارم تا اون عوضی...
جونگ کوک: بپوش بریم.
با بغض و عصبانیت خیره شدم توی چشماش.
دستی توی صورتش کشید و عصبی گفت:
جونگ کوک: نمیذارم بمونی اینجا که به قولِ خودت اون عوضی دوباره بیاد زنم رو...
جمله اش رو ادامه نداد.
•پارت نود و یکم•
•یاس•
𝗙𝗮𝗸𝗲 𝗻𝗮𝗺𝗲: 𝗬𝗮𝘀
𝘀𝗲𝗰𝗼𝗻𝗱 𝗰𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿
ساعتی بعد که خونه خالی شد و همه رفتن، وارد اتاقم شد...
همونی از بیرون داد زد:
همونی:اون که تقصیری نداره پسر، خودت چرا دیر اومدی خونه.
جونگ کوک بدون اینکه جوابش رو بده در رو محکم به هم کوبید، طوری که شونه هام بالا پریدن.
از روی تخت بلند شدم و مقابلش ايستادم. آشفته و به هم ریخته بود.
به تندی گفت:
جونگ کوک: باهات چیکار کرد؟
لب باز کردم، اما نتونستم جوابش رو بدم. گفتنِ این حرف ها به این آدمی که من مقابلم میدیدم، به سختیِ گذر کردن از طوفان بود.
بی اختیار تنم کمی لرزش گرفت.
داد زد.
با صدای بلندی که درجا شونه هام بالا پریدن:
جونگ کوک: جوابِ منو بده، اون عوضی چی کارت کرد؟
آب دهنم رو قورت دادم.
جونگ کوک: بوسیدت؟
سرم رو به چپ و راست تکون دادم.
نفس نفس میزد و با خشم خیره بود بهم.
ا/ت: اجازه ندادم.
عصبی گفت:
جونگ کوک: ولی بهت دست زد.
چیزی برای گفتن نداشتم.
اون به من دست زده بود، لمسم کرده بود و من نمیتونستم به جونگ کوک اینو بگم.
یهو با خشم پیچید و مشت هر دو دستش رو محکم به دیوار زد.
و نفس زنان نالید:
جونگ کوک: اون بهت دست زد، اون عوضی به زنِ من دست زد...
نمیدونستم چرا همچين میکنه، اونکه با آگاهی از این چیزها با من ازدواج کرده!
ولی اینم میدونستم هیچ مردی نمیتونه تحمل کنه کسی به زنش دست بزنه،حتی اگه ازدواجشون یه ازدواجِ زوری و اجباری باشه.
ا/ت: جونگ کوک...
با صدایی که از خشم میلرزید و دورگه شده بود نالید:
جونگ کوک:فقط وسایل تو جمع کن، دیگه نمیذارم اینجا بمونی.
ا/ت: من داشتم میز رو آماده، خودم تنها تو آشپزخونه بودم، اونم....
جونگ کوک:توضیح نده، تقصیر خودمه، اگه بالا سرِ زن و زندگیم باشم یه عوضی مثل تهیونگ جرات نداره به زنم نزدیک شه.
برگشت به طرفم.
چشماش قرمز بودن و صورتش کبود و عصبی.
حس کردم میخواد چیزی بگه، اما خودمم به قدری عصبی بودم که سریع دستم رو بالا گرفتم و گفتم:
ا/ت: هیچی نگو....اگه الانم دهن مو بستم سروصدا راه ننداختم به خاطر قول و قراریه که باهات داشتم...حق نداری بهخاطر اون قضیه منو سرزنش کنی...
بی اراده صدام بالا رفت:
ا/ت: تنها راهش اینه من ازش شکایت کنم، همتون به فکر آسایشِ خودتونین، پس من چی؟ بمونم دست رو دست بذارم تا اون عوضی...
جونگ کوک: بپوش بریم.
با بغض و عصبانیت خیره شدم توی چشماش.
دستی توی صورتش کشید و عصبی گفت:
جونگ کوک: نمیذارم بمونی اینجا که به قولِ خودت اون عوضی دوباره بیاد زنم رو...
جمله اش رو ادامه نداد.
•پارت نود و یکم•
•یاس•
۷.۴k
۲۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.