𝗣𝗮𝗿⁹³
𝗣𝗮𝗿⁹³
𝗙𝗮𝗸𝗲 𝗻𝗮𝗺𝗲: 𝗬𝗮𝘀
𝘀𝗲𝗰𝗼𝗻𝗱 𝗰𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿
اشکی ناغافل از چشمم چکید و اون انگشت شستش رو از کنارِ سرم،به سمت صورتم اورد و قبل از اینکه بفهمم با سر انگشتش،اشکم رو پاک کرد و گفت:
جونگ کوک: گريه نکن.
ا/ت: نمیتونم، تو که اینجوری میکنی...
جونگ کوک: باشه تموم شد، گریه نکن.
بغضم بیشتر شد و چونه ام لرزید...
با جدیت و تحکم نالید:
جونگ کوک: ميرم تهیونگ و میکُشما....بسه.
اشک بعدیم رو هم پاک کرد و بعد با صدای گرفته ای گفت:
جونگ کوک: چرا اون موقع ها که تهیونگ بهت نزدیک میشد نیومدی به من بگی؟
چشماش توی چشمام راه میرفتن.
جونگ کوک: چرا نگفتی ا/ت؟
تکونم داد:
جونگ کوک: چرا اجازه دادی اون بی همه چیز بهت دست بزنه که حالا من عذاب بِکشم؟
ا/ت: عذابِ چی؟
جونگ کوک: عذابِ اینکه، بهخاطرِ زنِ من میاد اینجا، بهخاطر تو...
ا/ت: تو حالت خوب نیست جونگ کوک.
نگاهش به چونه ی لرزونم کشیده شد و سرش رو تکون داد:
جونگ کوک: خوب نیستم...دارم خودمو میخورم که نرم اون عوضی رو بکُشم.
ا/ت: من چیکار کنم پس؟
جونگ کوک: فقط بریم خونمون.
نفس سنگینی کشید و ادامه داد:
جونگ کوک: زن نگرفتم که خودم یه جا باشم اونم یه جا، بچه هم که نیستی، با خواستِ خودت همه چیو پذیرفتی زنم شدی، همونی که در جريانه.
دیگه چارهای نبود باید میرفتم و از این خونه هم دل میکندم.
☆☆☆
قدم هام رو به سستی برداشتم.
تصمیمم احمقانه بود و من ناشيانه این تصمیم رو عملی کردم.
کلیدای خونه ش توی دستم بودن.
با شک بهشون نگاه کردم و لحظه ای به انتهای خیابون زل زدم.
هیچی اون لحظه نمیتونست آرومم کنه، با این تصمیم معلوم نبود بعدش چی قراره پیش بیاد.
قبل از اینکه کلید بندازم توی در، گوشیم زنگ خورد.
•پارت نود و سوم•
•یاس•
𝗙𝗮𝗸𝗲 𝗻𝗮𝗺𝗲: 𝗬𝗮𝘀
𝘀𝗲𝗰𝗼𝗻𝗱 𝗰𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿
اشکی ناغافل از چشمم چکید و اون انگشت شستش رو از کنارِ سرم،به سمت صورتم اورد و قبل از اینکه بفهمم با سر انگشتش،اشکم رو پاک کرد و گفت:
جونگ کوک: گريه نکن.
ا/ت: نمیتونم، تو که اینجوری میکنی...
جونگ کوک: باشه تموم شد، گریه نکن.
بغضم بیشتر شد و چونه ام لرزید...
با جدیت و تحکم نالید:
جونگ کوک: ميرم تهیونگ و میکُشما....بسه.
اشک بعدیم رو هم پاک کرد و بعد با صدای گرفته ای گفت:
جونگ کوک: چرا اون موقع ها که تهیونگ بهت نزدیک میشد نیومدی به من بگی؟
چشماش توی چشمام راه میرفتن.
جونگ کوک: چرا نگفتی ا/ت؟
تکونم داد:
جونگ کوک: چرا اجازه دادی اون بی همه چیز بهت دست بزنه که حالا من عذاب بِکشم؟
ا/ت: عذابِ چی؟
جونگ کوک: عذابِ اینکه، بهخاطرِ زنِ من میاد اینجا، بهخاطر تو...
ا/ت: تو حالت خوب نیست جونگ کوک.
نگاهش به چونه ی لرزونم کشیده شد و سرش رو تکون داد:
جونگ کوک: خوب نیستم...دارم خودمو میخورم که نرم اون عوضی رو بکُشم.
ا/ت: من چیکار کنم پس؟
جونگ کوک: فقط بریم خونمون.
نفس سنگینی کشید و ادامه داد:
جونگ کوک: زن نگرفتم که خودم یه جا باشم اونم یه جا، بچه هم که نیستی، با خواستِ خودت همه چیو پذیرفتی زنم شدی، همونی که در جريانه.
دیگه چارهای نبود باید میرفتم و از این خونه هم دل میکندم.
☆☆☆
قدم هام رو به سستی برداشتم.
تصمیمم احمقانه بود و من ناشيانه این تصمیم رو عملی کردم.
کلیدای خونه ش توی دستم بودن.
با شک بهشون نگاه کردم و لحظه ای به انتهای خیابون زل زدم.
هیچی اون لحظه نمیتونست آرومم کنه، با این تصمیم معلوم نبود بعدش چی قراره پیش بیاد.
قبل از اینکه کلید بندازم توی در، گوشیم زنگ خورد.
•پارت نود و سوم•
•یاس•
۹.۳k
۲۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.