پارت

پارت ۶
نگهبان :پادشاه وقتشه که بریم
کوک: وقتشه که برم
ویکتوریا : چی نه 😭😭
کوک: باید برم مجبورم مواظب خودت باش قول بده مواظب خودت هستی
ویکتوریا: قول میدم مواظب خودم باشم پس توهم قول بده مواظب خودت باشی و زود برگردی
کوک: باشه قول میدم

از زبان ویکتوریا:حدود نیم ساعته که کوک رفته دلم شور میزنه و حس میکنم اتفاق خوبی نمیوفته نمیتونم یک لحظه را بدون کوک سپری کنم

الیکا( یک خدمت کاره):ملکه پادشاه جعون دستور دادند برای شام به سالن غذاخوری برید
ویکتوریا:نمیخوام بیام بالا لطفا غذا بیارید داخل اتاق

الیکا : ولی ملکه
ویکتوریا: چی گفتم بهت الیکا؟

الیکا:چشم شام را میارم اینجا

الیکا رفت چشمم خورد به پنجره هوا تاریک شده بود یعنی الان حالش خوبه؟ شام چی میخوره؟ جاش راحته امنه؟

الیکا شام را آورد و ازش تشکر کردم و نشستم

خوردم

( بعد از چند روز)

هنوز هیچ خبری از جنگ و کوک نیست دلم

شور میزنه چون کسی هیچ خبری نمیده

میترسم مشکلی پیش اومده باشه ودر کنار

ش چند روزه حالم خوب و حالت تهوع های

شدیدی میگیرم بقدری که نمیتونم صبحونه ناهار و شام بخورم

تصمیم گرفتم که امروز پیش طبیب برم و جوری برم که کسی نفهمه
دیدگاه ها (۱۴)

پارت ۷ لباسم را پوشیدم و شنلم را پوشیدم و مخفیانه از ق...

پارت ۸پس تصمیم گرفتم که امشب از اینجا برم دلم نمی‌خواست از...

پارت ۵(بعد چند ماه)حدود چند ماهه که فرانسه م رابطه ام با ج...

سناریو تصویری داریم به مناسبت تولد تهیونگی🥺❤️

کاش براتون مهم بودم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط