پارت چهاردهم دوست دخترم باش😁
پارت چهاردهم دوست دخترم باش😁
#خجالت نکش دیشب نصف لباساتو من از تنت در آوردم
با این حرف تهیونگ چشمام اندازه کاسه شد
+چ...چی...چیییی میگی؟یعنی چی من .....وای خدا....هیچی نمیفهمم از حرفاتون
#بهتره با من راحت باشی چون فعلا داریم تو یه خونه زندگی میکنیم
و همونطوری که داشت روی میز یه چیزهایی میچید میگفت
#گفتم که رونا حتما حرفای زیادی برای گفتن بهت داره،درضمن اگه دیشب رونا نبود الان حالت اینقدر خوب نبود دیشب بهت سرم بهت وصل کرد که الان ضعف نداری
+چییییی...من دیشب حالم.... واااااای دارم دیوونه میشم
#بیا پنکیک درست کردم باهم بخوریم بعدش تو هم برو درساتو بخون رونا که از صبح از اتاق بیرون نیومده داره درس می خونی
با این حرف تهیونگ تازه یادم اومد که رونا هم تو خونس
+واااای رونا من باید برم ببینمش
خواستم برم دنبال رونا که اومد جلوم دستشو کشید جلو و گفت
#رونا یه پا دکتره میفهمه که کی باید بخوری کی باید بخوابی پس الان تا چیزی نخوری نمیزارم جایی بری دیشب از ضعیف رنگت مث گچ شده بود اگه بزارم بری پیشش منو میکشه
واااای اینا کی باهم اینقدر خودمونی شدن کن حرف از کشتن میزنن منکه مخم دیگه نمی کشید
+خیله خب باشه
رفتم سر میز و نشستم و با دیدن پنکیک و آب پرتقال دلم هزار جا رفت سریع نشستم و شروع کردم به خوردن
+واااای چقدر خوشمزس
#رونا بهم نگفته بود که اینقدر شکمویی
+تازه کجاشو دیدی!!اصلا تو و رونا چقدر باهم خودمونی شدین که از أین حرفا میزنی؟؟
#غذاتو بخور حرف نزن بعدش برو پیش رونا برات همه چیز توضیح میده
با این حرف تهیونگ یاد پنکیک ها افتادم و به جون غذا افتادم .تا تهش رو خوردم و بعدش بلند شدم که ظرفا رو ببرم.تهیونگ هم کمک کرد و ظرفا رو بردیم
تهیونگ رفت پشت سینک و خواست ظرفا رو برداره که سریع پریدم پشت سینک و نذاشتم
+چیزهه خب تو پنکیک رو درست کردی منم ظرفا رو میشورم
تهیونگ نگاهی بهم کرد و گفت
#خب آخه ما....
+نه دیگه من میشورم ولش کن اتفاقا عاشق ظرف شستنم
تهیونگ دستاشو از دور کردم رد کرد و من همونجوری مونده بودم مکه میخواد چیکار کنه دست خودم نبود ولی دوباره ضربان قلبم رفت رو ۱۰۰۰
نگاهی به چشمای خوش فرمش که نیم سانت باهام فاصله داشت کردم خیلی جذاب بود.
همونجوری مونده بودم که دیدم تهیونگ خودشو کشید بالا و دستاشو بهم نشون داد
#خیله خوب دستکش ها رو هم در آوردم بفرمایید
با این حرکتش ضد حال خوردم و تو دلم گفتم
+ایییشششش مرتیکه بیشعور فقط میخواد با حرکاتش منو دیوونه کنه
که دیدم تهیونگ دم در آشپزخانه گفت
#هر چی گفتی فهمیدم
با این حرفش دیگه نتونستم کاری کنم و لال شدم و شروع کردم به شستن ظرفا حالم از ظرف شستن بهم میخورد ولی چه کنم دیگه
پایان پارت چهاردهم
لایک و فالو یادتون نره😘
#خجالت نکش دیشب نصف لباساتو من از تنت در آوردم
با این حرف تهیونگ چشمام اندازه کاسه شد
+چ...چی...چیییی میگی؟یعنی چی من .....وای خدا....هیچی نمیفهمم از حرفاتون
#بهتره با من راحت باشی چون فعلا داریم تو یه خونه زندگی میکنیم
و همونطوری که داشت روی میز یه چیزهایی میچید میگفت
#گفتم که رونا حتما حرفای زیادی برای گفتن بهت داره،درضمن اگه دیشب رونا نبود الان حالت اینقدر خوب نبود دیشب بهت سرم بهت وصل کرد که الان ضعف نداری
+چییییی...من دیشب حالم.... واااااای دارم دیوونه میشم
#بیا پنکیک درست کردم باهم بخوریم بعدش تو هم برو درساتو بخون رونا که از صبح از اتاق بیرون نیومده داره درس می خونی
با این حرف تهیونگ تازه یادم اومد که رونا هم تو خونس
+واااای رونا من باید برم ببینمش
خواستم برم دنبال رونا که اومد جلوم دستشو کشید جلو و گفت
#رونا یه پا دکتره میفهمه که کی باید بخوری کی باید بخوابی پس الان تا چیزی نخوری نمیزارم جایی بری دیشب از ضعیف رنگت مث گچ شده بود اگه بزارم بری پیشش منو میکشه
واااای اینا کی باهم اینقدر خودمونی شدن کن حرف از کشتن میزنن منکه مخم دیگه نمی کشید
+خیله خب باشه
رفتم سر میز و نشستم و با دیدن پنکیک و آب پرتقال دلم هزار جا رفت سریع نشستم و شروع کردم به خوردن
+واااای چقدر خوشمزس
#رونا بهم نگفته بود که اینقدر شکمویی
+تازه کجاشو دیدی!!اصلا تو و رونا چقدر باهم خودمونی شدین که از أین حرفا میزنی؟؟
#غذاتو بخور حرف نزن بعدش برو پیش رونا برات همه چیز توضیح میده
با این حرف تهیونگ یاد پنکیک ها افتادم و به جون غذا افتادم .تا تهش رو خوردم و بعدش بلند شدم که ظرفا رو ببرم.تهیونگ هم کمک کرد و ظرفا رو بردیم
تهیونگ رفت پشت سینک و خواست ظرفا رو برداره که سریع پریدم پشت سینک و نذاشتم
+چیزهه خب تو پنکیک رو درست کردی منم ظرفا رو میشورم
تهیونگ نگاهی بهم کرد و گفت
#خب آخه ما....
+نه دیگه من میشورم ولش کن اتفاقا عاشق ظرف شستنم
تهیونگ دستاشو از دور کردم رد کرد و من همونجوری مونده بودم مکه میخواد چیکار کنه دست خودم نبود ولی دوباره ضربان قلبم رفت رو ۱۰۰۰
نگاهی به چشمای خوش فرمش که نیم سانت باهام فاصله داشت کردم خیلی جذاب بود.
همونجوری مونده بودم که دیدم تهیونگ خودشو کشید بالا و دستاشو بهم نشون داد
#خیله خوب دستکش ها رو هم در آوردم بفرمایید
با این حرکتش ضد حال خوردم و تو دلم گفتم
+ایییشششش مرتیکه بیشعور فقط میخواد با حرکاتش منو دیوونه کنه
که دیدم تهیونگ دم در آشپزخانه گفت
#هر چی گفتی فهمیدم
با این حرفش دیگه نتونستم کاری کنم و لال شدم و شروع کردم به شستن ظرفا حالم از ظرف شستن بهم میخورد ولی چه کنم دیگه
پایان پارت چهاردهم
لایک و فالو یادتون نره😘
۲.۹k
۰۳ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.