پارت سیزدهم دوست دخترم باش😍
پارت سیزدهم دوست دخترم باش😍
دکتر:البته اگه تهیونگ حواستو پرت نمیکرد الان بجای خوشحالی باید گریه میکردی😂😂
با این حرف دکتر یاد چند لحظه پیش افتادم و قیافم از خجالت سرخ شد
دکتر:خب تهیونگ من برم دیگه
#نه بزارید یه قهوه مهمنتون کنم
دکتر: نه دیرم میشه تو بیمارستان کار دارم فعلا
#خداحافظ👋👋👋
بعد که دکتر رفت منو تهیونگ تو اتق تنها شدیم
+ چیزهههه خب منم برم دیگه
خواستم بلند شم که تهیونگ شونم رو گرفت و نذاشت بلند شدم این مرد قصد داشت دیوونم کنه با کاراش
#مگه خونه پیدا کردی که میخوای بری؟؟
+نه ولی میگردیم پیدا میکنیم
#تو یه روز ؟؟؟
+نه خب ولی..
#ولی چی؟
#مخوای تو پارک بخوابی؟نه نمیشه تا خونه پیدا نکردین همینجا بمون منم میرم این خبر توییر رو تکذیب میکنم خیالمون راحت بشه باشه😍
+باشه ولییی
#چی شده؟
+چیزه خب چرا تو امروز چیز کردی یعنی ....درواقع منظورم اینکه
#اینکه بغلت کردم و بوسیدمت؟؟؟
با این حرف تهیونگ دوباره خودمو گم کردم و نزدیک بود قلبم از جاش بکنه بیوفته بیرون.
تهیونگ که قیافمو دید خندید و گفت
# من میرم یه چی بیاریم بخوریم تو هم خودت بیا پات خوب شده دیدم چه بپر بپر میکردی.خیلی هم سریع احساساتی نشو نمیخواستم دکتر قضیمونو بفهمه واسه همین مجبور به نقش بازی کردن جلوش شدم
با این حرف تهیونگ انگار یک تشت آب سر روی سرم خالی کردم تواتلق تنها شدم چون تهیونگ رفت بیرون
+اییییی واااای رزی بیشعور چه سریع با یه حرکت ته دیوونه میشی باید خودتو جمع کنی
و یه سیلی به صورت زدم
که همون موقع تهیونگ اومد و گفت
#خودزنی نکن بیا یه چیزی آوردم برا صبحونه بری ولی سر میز چون پات بهتر شده
و رفت
+اییییی این بیشعور واقعا داره رو مخم راه میره
بلند شدم و دیدم پام سالمه سالمه و راه افتادم و تا سر میز با رقص رفتم و زیر لب آهنگ می خوندم که به آینه ای رسیدم و یا دیدن آیینه که خودم توش بودم
یک لباس که کاملا توش افتاده بودم چون نیم تنه ی خیلی کوچکی داشتم و پاهام که کاملا لخت بودن و فقط با شلوارک رون هام یکم پوشیده شده بود.داشتم او آیینه به خودم نگاه میکردم که یک دفعه تهیونگ گفت:
#خجالت نکش دیشب نصف لباساتو من از تنت در آوردم😁
پایان پارت سیزدهم
لایک و فالو یادتون نره😍
دکتر:البته اگه تهیونگ حواستو پرت نمیکرد الان بجای خوشحالی باید گریه میکردی😂😂
با این حرف دکتر یاد چند لحظه پیش افتادم و قیافم از خجالت سرخ شد
دکتر:خب تهیونگ من برم دیگه
#نه بزارید یه قهوه مهمنتون کنم
دکتر: نه دیرم میشه تو بیمارستان کار دارم فعلا
#خداحافظ👋👋👋
بعد که دکتر رفت منو تهیونگ تو اتق تنها شدیم
+ چیزهههه خب منم برم دیگه
خواستم بلند شم که تهیونگ شونم رو گرفت و نذاشت بلند شدم این مرد قصد داشت دیوونم کنه با کاراش
#مگه خونه پیدا کردی که میخوای بری؟؟
+نه ولی میگردیم پیدا میکنیم
#تو یه روز ؟؟؟
+نه خب ولی..
#ولی چی؟
#مخوای تو پارک بخوابی؟نه نمیشه تا خونه پیدا نکردین همینجا بمون منم میرم این خبر توییر رو تکذیب میکنم خیالمون راحت بشه باشه😍
+باشه ولییی
#چی شده؟
+چیزه خب چرا تو امروز چیز کردی یعنی ....درواقع منظورم اینکه
#اینکه بغلت کردم و بوسیدمت؟؟؟
با این حرف تهیونگ دوباره خودمو گم کردم و نزدیک بود قلبم از جاش بکنه بیوفته بیرون.
تهیونگ که قیافمو دید خندید و گفت
# من میرم یه چی بیاریم بخوریم تو هم خودت بیا پات خوب شده دیدم چه بپر بپر میکردی.خیلی هم سریع احساساتی نشو نمیخواستم دکتر قضیمونو بفهمه واسه همین مجبور به نقش بازی کردن جلوش شدم
با این حرف تهیونگ انگار یک تشت آب سر روی سرم خالی کردم تواتلق تنها شدم چون تهیونگ رفت بیرون
+اییییی واااای رزی بیشعور چه سریع با یه حرکت ته دیوونه میشی باید خودتو جمع کنی
و یه سیلی به صورت زدم
که همون موقع تهیونگ اومد و گفت
#خودزنی نکن بیا یه چیزی آوردم برا صبحونه بری ولی سر میز چون پات بهتر شده
و رفت
+اییییی این بیشعور واقعا داره رو مخم راه میره
بلند شدم و دیدم پام سالمه سالمه و راه افتادم و تا سر میز با رقص رفتم و زیر لب آهنگ می خوندم که به آینه ای رسیدم و یا دیدن آیینه که خودم توش بودم
یک لباس که کاملا توش افتاده بودم چون نیم تنه ی خیلی کوچکی داشتم و پاهام که کاملا لخت بودن و فقط با شلوارک رون هام یکم پوشیده شده بود.داشتم او آیینه به خودم نگاه میکردم که یک دفعه تهیونگ گفت:
#خجالت نکش دیشب نصف لباساتو من از تنت در آوردم😁
پایان پارت سیزدهم
لایک و فالو یادتون نره😍
۲.۷k
۰۲ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.