MY FAVORITE ENEMY
"MY FAVORITE ENEMY"
GHAPTER:1
PART:۵۲
"ویو جنا"
.
انقدر گرمم بود که که وقتی دونه هایه برف رو بدنم مینشست سرماش و حس نمیکردم.
یوری که قطعا رفته بود برایه رقص.
اگه خدا بخواد شاید با تهیونگ رقصید.
هانا و جونگکوکم باهم..
همه اون داخل خوش بودن.
منم این بیرون تنها.
هعیی سینگلیییی.
محافظایه سنگی پهنایه زیادی داشتنم و من رو برافایه نشسته روش نقاشی میکشیدم..
سرما ام به یه ورم بود.
ایشالا تا فردا مریض میشم.
و اون موقعه میفهمم که الان واقن داغم.
حضور کسی و پشت سرم حس کردم.
ولی نخواستم برگردم.
سایش که روم افتاد لرزی به بدنم افتاد.
چرخیدم و به پشت سرم نگاه کردم و با نزدیک بودن جئون به خودم یکم پریدم بالا..
جنا: وای خدا قلبم.
و دستم و رو قلبمگزاشتم.
جئون: ببخشید...ترسوندمت..
جنا: ا..اشکال نداره اقا..
با لبخند کنار وایساد.
یکم سعی کردم فاصلمو باهاش حفظ کنم.
جئون: دختر جون این بیرون خیلی سرده...چرا نمیری داخل؟!!
جنا: اون تو حس خفگی میکنم..جدا از اون از سرما و برف خوشم میاد..
جئون:..جالبه...عین مادرت...
و به جلوش که کل باغ مدرسه بود نگاه کرد.
جنا: ببخشید؟؟مادرم؟!!..شما اون و میشناختید؟!
جئون: اره،...تو شباهت زیادی بهش داری..
جنا: اهوم..همه میگن...
یکم به لباس تنم نگاه کرد.
جئون: برایه مادرته درسته!؟.
جنا: اره،زن عموم نگهش داشته بود که من امروز بپوشمش.
جئون:..خیلی خوبه..
سوالی تو ذهنم ایجاد شد.
اگه پدرم باعث مرگ همسرش شده.و اونم من و شناخته.
نباید ازم بدش بیاد؟.
جئون: ۲۵ سال پیش مادر تو جشن اخر سال سومیا این و پوشیده بود.
جنا: بله..میدونم،....ففط.
جئون: فقط چی؟!
جنا: شما اینارو از کجا میدونید!؟؟..
جئون:رابط نزدیکی با پدرو مادرت داشتم.
جنا: پدرم و مادرم؟یا فقط مادرم!؟..
با این حرفم خندید.
جئون:...منظورت و فهمیدم ،نگران نباش من با مادرت نبودم..اون از اول کشته مرده بابات بود..
لبخند الکی زدم.
جنا: من..میرم داخل...
و از بالکن خارج شدم و تا وقتی از جلو چشمش دور بشم نگاهش و حس می کردم.
GHAPTER:1
PART:۵۲
"ویو جنا"
.
انقدر گرمم بود که که وقتی دونه هایه برف رو بدنم مینشست سرماش و حس نمیکردم.
یوری که قطعا رفته بود برایه رقص.
اگه خدا بخواد شاید با تهیونگ رقصید.
هانا و جونگکوکم باهم..
همه اون داخل خوش بودن.
منم این بیرون تنها.
هعیی سینگلیییی.
محافظایه سنگی پهنایه زیادی داشتنم و من رو برافایه نشسته روش نقاشی میکشیدم..
سرما ام به یه ورم بود.
ایشالا تا فردا مریض میشم.
و اون موقعه میفهمم که الان واقن داغم.
حضور کسی و پشت سرم حس کردم.
ولی نخواستم برگردم.
سایش که روم افتاد لرزی به بدنم افتاد.
چرخیدم و به پشت سرم نگاه کردم و با نزدیک بودن جئون به خودم یکم پریدم بالا..
جنا: وای خدا قلبم.
و دستم و رو قلبمگزاشتم.
جئون: ببخشید...ترسوندمت..
جنا: ا..اشکال نداره اقا..
با لبخند کنار وایساد.
یکم سعی کردم فاصلمو باهاش حفظ کنم.
جئون: دختر جون این بیرون خیلی سرده...چرا نمیری داخل؟!!
جنا: اون تو حس خفگی میکنم..جدا از اون از سرما و برف خوشم میاد..
جئون:..جالبه...عین مادرت...
و به جلوش که کل باغ مدرسه بود نگاه کرد.
جنا: ببخشید؟؟مادرم؟!!..شما اون و میشناختید؟!
جئون: اره،...تو شباهت زیادی بهش داری..
جنا: اهوم..همه میگن...
یکم به لباس تنم نگاه کرد.
جئون: برایه مادرته درسته!؟.
جنا: اره،زن عموم نگهش داشته بود که من امروز بپوشمش.
جئون:..خیلی خوبه..
سوالی تو ذهنم ایجاد شد.
اگه پدرم باعث مرگ همسرش شده.و اونم من و شناخته.
نباید ازم بدش بیاد؟.
جئون: ۲۵ سال پیش مادر تو جشن اخر سال سومیا این و پوشیده بود.
جنا: بله..میدونم،....ففط.
جئون: فقط چی؟!
جنا: شما اینارو از کجا میدونید!؟؟..
جئون:رابط نزدیکی با پدرو مادرت داشتم.
جنا: پدرم و مادرم؟یا فقط مادرم!؟..
با این حرفم خندید.
جئون:...منظورت و فهمیدم ،نگران نباش من با مادرت نبودم..اون از اول کشته مرده بابات بود..
لبخند الکی زدم.
جنا: من..میرم داخل...
و از بالکن خارج شدم و تا وقتی از جلو چشمش دور بشم نگاهش و حس می کردم.
- ۲۴.۸k
- ۱۱ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط