MY FAVORITE ENEMY
"MY FAVORITE ENEMY"
GHAPTER:1
PART:۵۰
"ویو جنا"
.
ولی جونگکوک پدرش زندس و تنهاش گزاشته..
رو یه صندلی نشستم و به بقیه نگاه کردم..
عمو اینا داشتن با یه زن و مرد دیگه خیلی صمیمی صحبت میکردن.
یوریم معلوم نبود کجا ناپدید شده بود.
سمت چپمم اصلا نگاه نمیکردم که یه وقت چشمم به اون دوتا نیوفته..
دیگه انگار همه امده بودن که یه مرد قد بلند و سن بالا همراه با یه مردی پشت سرش وارد شد.
یه کت بلند رویه کت شلوارش پوشیده بود بخواطر سرما.
و یکی از خدمه ها کتش و گرفت.
بعصی از مهمونا از دیدنش حصابی تعجب کردن.
با اینکه سنش زیاد بود ولی قد بلند و هیکلی بود.
یه لبخند عادی داشت .
و به شکل عجیبی حس خوبی نمیداد.
برایه یکی مثل منکه کاملا بیکار بودم و بقیه رو دید میزدم سوژه خوبی بود.
یه قدم از کنارم رد شدن که مرد پشت سریش گفت:
_اقایه جئون پسرتون اون سمت وایسادن...
و به جونگکوک اشاره کرد.
سریه نگاهم و به جونگکوک دادم که با یه خشم و عصبانیت خاصی بهش نگاه میکرد.
در اخر اون دوتا مرد به سمتش رفتن.
یه دفعه یکی دستم و گرفت که نگام و ازشون گرفتم.
سرم و بالا گرفتم که عمو رو دیدم..
عمو: نباید تنها بشینی..بیا پیش ما...
و دستم و گرفت بلند کرد و برد سمت خودشون.. زن عمو رو یه صندلی پشت میزی نشسته بود تهیونگم در حالی که دستاش تو جیباش بود بالا سرش وایساده بود که ما نزدیکشون شدیم و من کنار زن عمو نشستم..
یکم حرف زدیم که یوری و زن و نردی که خانوادش بود نزدیکمون شدن.
زن عمو برایه احترام بلند شد که منم همراه باهاش بلند شدم.
اونا خیلی صمیمی با هم احواال پرسی کردن.
یوری از شدت هیجان و خجالت نمیدونست چیکار کنه و چی بگه
چون تهیونگ اونجا بود.
و من که دلیل این رفتارش و می دونستم.
کرمم فعال کرده بود.
GHAPTER:1
PART:۵۰
"ویو جنا"
.
ولی جونگکوک پدرش زندس و تنهاش گزاشته..
رو یه صندلی نشستم و به بقیه نگاه کردم..
عمو اینا داشتن با یه زن و مرد دیگه خیلی صمیمی صحبت میکردن.
یوریم معلوم نبود کجا ناپدید شده بود.
سمت چپمم اصلا نگاه نمیکردم که یه وقت چشمم به اون دوتا نیوفته..
دیگه انگار همه امده بودن که یه مرد قد بلند و سن بالا همراه با یه مردی پشت سرش وارد شد.
یه کت بلند رویه کت شلوارش پوشیده بود بخواطر سرما.
و یکی از خدمه ها کتش و گرفت.
بعصی از مهمونا از دیدنش حصابی تعجب کردن.
با اینکه سنش زیاد بود ولی قد بلند و هیکلی بود.
یه لبخند عادی داشت .
و به شکل عجیبی حس خوبی نمیداد.
برایه یکی مثل منکه کاملا بیکار بودم و بقیه رو دید میزدم سوژه خوبی بود.
یه قدم از کنارم رد شدن که مرد پشت سریش گفت:
_اقایه جئون پسرتون اون سمت وایسادن...
و به جونگکوک اشاره کرد.
سریه نگاهم و به جونگکوک دادم که با یه خشم و عصبانیت خاصی بهش نگاه میکرد.
در اخر اون دوتا مرد به سمتش رفتن.
یه دفعه یکی دستم و گرفت که نگام و ازشون گرفتم.
سرم و بالا گرفتم که عمو رو دیدم..
عمو: نباید تنها بشینی..بیا پیش ما...
و دستم و گرفت بلند کرد و برد سمت خودشون.. زن عمو رو یه صندلی پشت میزی نشسته بود تهیونگم در حالی که دستاش تو جیباش بود بالا سرش وایساده بود که ما نزدیکشون شدیم و من کنار زن عمو نشستم..
یکم حرف زدیم که یوری و زن و نردی که خانوادش بود نزدیکمون شدن.
زن عمو برایه احترام بلند شد که منم همراه باهاش بلند شدم.
اونا خیلی صمیمی با هم احواال پرسی کردن.
یوری از شدت هیجان و خجالت نمیدونست چیکار کنه و چی بگه
چون تهیونگ اونجا بود.
و من که دلیل این رفتارش و می دونستم.
کرمم فعال کرده بود.
- ۲۰.۶k
- ۱۱ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط