چشمان دل یار پریشان نگرم کرد

چشمان دل یار پریشان نگرم کرد
در مردمک چشم دریغا بَتَرم کرد
در چشم ترم آه چه دشوار نگارا
هر سیل نگاهم ز رخسار نظرم‌کرد
با دیده تر چشم گشودم به یکبار
برکوی دلت نای ندا دست بسرم کرد
یکجا منشین بر دل من لعل گوارا
در ناز نگاهت چو نگاهی گذرم کرد
منزل که بود دل همه آفاق نشانه
دیباچه عشقم به ظرافت خبرم کرد
غافل تومباش در پی عشقست دلارام
با دیده اشکبار چو دریا خزرم کرد
مهتاب جهان تاب نباشد مه جانان
با دل تو بساز یار دگرخون‌جگرم کرد
در سینه من باز سراسر همه عشقست
از من مگذر جان که ذکرت ز کَرَم کرد
من در پی اسرار تو و این غم‌ غمبار
آنگه که نباشم تو به سوگم‌بنشینی
مهرت به دلم بند اسارت ثمرم کرد
دیدگاه ها (۶)

چه قشنگ‌ست دلـی، مستِ نگاهت باشد!نَفَست "عطـرِ" کسی بَسته به...

اگر آن روی زیبایت به چشم من بلا ریزدمیان باد و خاکستر چه بلو...

جمعه‌ها شور غزل در دل من می‌جوشدنیستی... باز غزل رخت عزا می‌...

ماه من گر مهربان بود عایدم او بود و بسمحرم جانم اگر بود سایه...

مرا تو ای صنما در کنار باید و نیستچرا تو را نگه مهربار باید ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط