Dilon پارت۱
های گایز…این راجع به بی تی اس نیستااا فقط میخواستم یکم به پیجم تنوع بدم…اول با یه رومان به اسم دایلون Dilon گفتم شروع کنم.
جعبه ای بزرگ رو برداشتم.حسابی خسته شدم و روی جعبه چوبی که توش وسایل مزخرفم بود نشستم.امروز خیلی مزخرف بود،مثل روزای دیگه… اسم من ماری هست و خب،۱۶ سالمه و برای شغل پدرم باید به شهر دیگه ای نقل مکان کنیم.
_ماری…ای تنبل بدو بدو کار داریم بلند شو
_مامااانن!!!نمیبینی این همه جعبه جمع کردممم
_غر نزن دیگه…بدو الان باید بریم!!
مامانم از پله های زیر شیروونی پایین رفت و این باعث شد خاک پله ها روی زمین چوبی زیرشیروونی بیوفته.کمی سرفه کردم و بلند شدم.خم شدم و جعبه ای رو بلند کردم.
(پرش زمان)
تو ماشین با لباسی که تو اسلاید دوم هست کنار پنجره بودم و به درش که قفل بود تکیه دادم.به هوای بارونی که زمین رو خیس کرده بود زل زدم و به عطر بارون خاک خورده ای که از پنجره جلویی که باز بود به بینیم رسید واکنشی نشون دادم که احساس خوبی که در سال یه بار برام پیش میاد رو به خودم نشون بدم.با حس چرتی که با صدای ترمز ماشین اومد بهم حس داد،از خواب پاشدم.با مود خسته ای که همیشه داشتم از ماشین پیاده شدم.به آپارتمان بی روحی که روبه روم بود خیره شدم و حس بد همیشگیم بدتر شد.با بی حوصلهگی از پدر طبقه مون رو پرسیدم.کلید طبقه دوم رو گرفتم و تا پدر و مادرم وسایل رو بیارن با بی حوصلهگی تا طبقه دوم با آسانسور رفتم.
پایان:/
جعبه ای بزرگ رو برداشتم.حسابی خسته شدم و روی جعبه چوبی که توش وسایل مزخرفم بود نشستم.امروز خیلی مزخرف بود،مثل روزای دیگه… اسم من ماری هست و خب،۱۶ سالمه و برای شغل پدرم باید به شهر دیگه ای نقل مکان کنیم.
_ماری…ای تنبل بدو بدو کار داریم بلند شو
_مامااانن!!!نمیبینی این همه جعبه جمع کردممم
_غر نزن دیگه…بدو الان باید بریم!!
مامانم از پله های زیر شیروونی پایین رفت و این باعث شد خاک پله ها روی زمین چوبی زیرشیروونی بیوفته.کمی سرفه کردم و بلند شدم.خم شدم و جعبه ای رو بلند کردم.
(پرش زمان)
تو ماشین با لباسی که تو اسلاید دوم هست کنار پنجره بودم و به درش که قفل بود تکیه دادم.به هوای بارونی که زمین رو خیس کرده بود زل زدم و به عطر بارون خاک خورده ای که از پنجره جلویی که باز بود به بینیم رسید واکنشی نشون دادم که احساس خوبی که در سال یه بار برام پیش میاد رو به خودم نشون بدم.با حس چرتی که با صدای ترمز ماشین اومد بهم حس داد،از خواب پاشدم.با مود خسته ای که همیشه داشتم از ماشین پیاده شدم.به آپارتمان بی روحی که روبه روم بود خیره شدم و حس بد همیشگیم بدتر شد.با بی حوصلهگی از پدر طبقه مون رو پرسیدم.کلید طبقه دوم رو گرفتم و تا پدر و مادرم وسایل رو بیارن با بی حوصلهگی تا طبقه دوم با آسانسور رفتم.
پایان:/
۲.۴k
۱۷ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.