Dillon پارت۳
غروب همون روز،من و بابا رفتیم تا یونیفورم مدرسه رو بخریم.تو اون شهر فا*کی راه میرفتیم و به مدرسه رسیدیم.اون دبیرستان انگار…مشکوک بود..
یونیفرم رو گرفتم و… تو اسلاید دوم هست.
اون دبیرستان و یونیفرم خیلی چرت بودن…
پدرم گفت:چطوره؟؟
_بد نی…
_بریم؟؟
_از خدامه
(پرش زمان)
شب بعد شام با موبایل روی کاناپه نشسته بودم که مادر گفت:برو بخواب دختر!!فردا باید مدرسه بریااا!!
چشم غره ای رفتم و موبایلم رو تو شارژ گذاشتم و خوابیدم.
ببخشید کم بید:/
یونیفرم رو گرفتم و… تو اسلاید دوم هست.
اون دبیرستان و یونیفرم خیلی چرت بودن…
پدرم گفت:چطوره؟؟
_بد نی…
_بریم؟؟
_از خدامه
(پرش زمان)
شب بعد شام با موبایل روی کاناپه نشسته بودم که مادر گفت:برو بخواب دختر!!فردا باید مدرسه بریااا!!
چشم غره ای رفتم و موبایلم رو تو شارژ گذاشتم و خوابیدم.
ببخشید کم بید:/
۱.۸k
۱۹ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.