رویای غیرممکن فصل1 پارت22 قسمت2
#رویای_غیرممکن #فصل1 #پارت22 #قسمت2
ادامه:
+باز چیشد؟
_فکر کنم حق با توئه... بدجوری عاشقش شدم... حتی با شنیدن اسمش قلبم شروع میکنه به تندتند زدن... امروز زیاد نتونستم بخوابم چون تمام مدت داشتم به سارا فکر میکردم... حتی اون وقتایی که خواب بودم مدام تو خوابم اسمش تکرار میشد... هیونگ من نمیتونم بهش فکر نکنم...
+ بار اولمه میبینم که تو به یه نفر اینطوری وابسته شده باشی خودشم فقط با چندبار دیدن طرف.
_خودمم اینو میدونم... برام مهم نیست بقیه بهم بگن دیوونم، روانیم و یا هرچی... دلم میخواد همین امروز برم و به سارا اعتراف کنم... آره آره همین امروز وقت استراحت میرم بهش میگم...
+وایستا تهیونگ... این کارو نکن. شما جمعا دو روزه که همدیگرو دیدین و تو میخوایی بهش اعتراف کنی... نکن اینکارو... چون تو خیلی زود عاشقش شدی و به احتمال زیاد اون هنوز هیچ حسی نسبت بهت نداره و اگه تو بخوایی بهش اعتراف کنی به احتمال زیاد اون ردت میکنه و این باعث میشه داغون بشی... مخصوصا تو که اینطوری بهش وابسته شدی اگه جواب منفی بشنوی افسرده میشی...پس بزار یه چند ماهی بگذره بعد به اعتراف کردن فکر کن... ولی الان سعی کن رابطه ات رو باهاش بهتر کنی و مثل دوست صمیمش باهاش باشی... ولی یادت باشه خیلی زیاد تو نقشت نرو چون اگه واقعا مثل دوست صمیمی باهاش رفتار کنی ممکنه نسبت بهت حسی داشته باشه ولی اون حسشو سرکوب کنه و بگه شما با همدیگه فقط دوستین و به خودش اجازه عاشق شدن نده و تو اونطوری با دستای خودت، خودتو نابود میکنی.
_راست میگی... واقعا ازت ممنونم که بهم یاد دادی چیکار کنم... ولی به هر حال من میرم حیاط که یکمی هوا بخورم.
+قهوه ات هم موند اونو هم با خودت ببر ولی اگه لیوانو بشکنی خودتو میشکنم :-):-)
_ایش، باشه بابا مراقبم.... به هرحال خدافظ
+خدافظ
( ادامه داستان در خوابگاه بلک پینک _ از زبون سارا)
_ لیسا حوصلم سر رفته
+خب پاشو برو حیاط یکمی قدم بزن
_ااا مرسی اصلا یادم نبود اینجا حیاط داره
+فقط ساعت و گوشیت یادت نره ها.
_باشه، خدافظ
+خدافظ
از خوابگاه در اومدم و واسه هوا خوری به طرف حیاط رفتم...
ادامه:
+باز چیشد؟
_فکر کنم حق با توئه... بدجوری عاشقش شدم... حتی با شنیدن اسمش قلبم شروع میکنه به تندتند زدن... امروز زیاد نتونستم بخوابم چون تمام مدت داشتم به سارا فکر میکردم... حتی اون وقتایی که خواب بودم مدام تو خوابم اسمش تکرار میشد... هیونگ من نمیتونم بهش فکر نکنم...
+ بار اولمه میبینم که تو به یه نفر اینطوری وابسته شده باشی خودشم فقط با چندبار دیدن طرف.
_خودمم اینو میدونم... برام مهم نیست بقیه بهم بگن دیوونم، روانیم و یا هرچی... دلم میخواد همین امروز برم و به سارا اعتراف کنم... آره آره همین امروز وقت استراحت میرم بهش میگم...
+وایستا تهیونگ... این کارو نکن. شما جمعا دو روزه که همدیگرو دیدین و تو میخوایی بهش اعتراف کنی... نکن اینکارو... چون تو خیلی زود عاشقش شدی و به احتمال زیاد اون هنوز هیچ حسی نسبت بهت نداره و اگه تو بخوایی بهش اعتراف کنی به احتمال زیاد اون ردت میکنه و این باعث میشه داغون بشی... مخصوصا تو که اینطوری بهش وابسته شدی اگه جواب منفی بشنوی افسرده میشی...پس بزار یه چند ماهی بگذره بعد به اعتراف کردن فکر کن... ولی الان سعی کن رابطه ات رو باهاش بهتر کنی و مثل دوست صمیمش باهاش باشی... ولی یادت باشه خیلی زیاد تو نقشت نرو چون اگه واقعا مثل دوست صمیمی باهاش رفتار کنی ممکنه نسبت بهت حسی داشته باشه ولی اون حسشو سرکوب کنه و بگه شما با همدیگه فقط دوستین و به خودش اجازه عاشق شدن نده و تو اونطوری با دستای خودت، خودتو نابود میکنی.
_راست میگی... واقعا ازت ممنونم که بهم یاد دادی چیکار کنم... ولی به هر حال من میرم حیاط که یکمی هوا بخورم.
+قهوه ات هم موند اونو هم با خودت ببر ولی اگه لیوانو بشکنی خودتو میشکنم :-):-)
_ایش، باشه بابا مراقبم.... به هرحال خدافظ
+خدافظ
( ادامه داستان در خوابگاه بلک پینک _ از زبون سارا)
_ لیسا حوصلم سر رفته
+خب پاشو برو حیاط یکمی قدم بزن
_ااا مرسی اصلا یادم نبود اینجا حیاط داره
+فقط ساعت و گوشیت یادت نره ها.
_باشه، خدافظ
+خدافظ
از خوابگاه در اومدم و واسه هوا خوری به طرف حیاط رفتم...
۲۰.۳k
۱۶ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.