part19
part19
Daddy fucker vahshim🥑
ویو ا/ت
دیدم ساعت 11 شده رفتم پایین دیدم کوک هنوز خوابه بعد نشستم یکم فیلم تماشا کردم ساعت شد 12 نیم رفتم داخل اتاقم حاضر شدم یه لباس مشکی پوشیدم با دست کش مشکی با یه کفش پاشنه بلند مشکی یه کیف مشکی هم برداشتم یکم رژ قرمز زدم و رفتم پایین دیدم ساعت یک رب به یکه سریع رفتم سوار ماشین شدم و حرکت کردم ددیم ته ادرس رو فرستاده رفتم به کافه دیدم که ته منتظر منه رفتم سره صندلی نشستم...
...
&به به ا/ت خانم
+خوبی
&خوبم ممنون چی خوری؟
+قهوه تلخ
&بر عکس منی من شیرین دوس دارم
+هومم... خب چیکارم داشتی؟
&صب کن... گارسون 2 تا قهوه بیار یکی شیرین یکی تلخ
گارسون:چشم
+خب بگو چیکارم داری؟
&این برای توعه
+چی؟ چرا برام یه حلقه خریدی؟
&تو باید از کوک جدا شی و این حلقه رو بندازی تو دستت
+چرا؟
&اگه از کوک جدا نشی یه بلایی سره کوک میارم که پشیمون بشی
+مثلا چه بلایی سرش میاری؟
&مثلا یه تیر خالی میکنم تو مغزش
+تو جرعتشو نداری فهمیدی... من میرم برای این حرف های مزخرف وقتمو تلف نمیکنم
&تو جایی نمیری
+چرا؟
&چون من میگم.... جایی نمیری
+تو نمیتونی جلوی منو بگیری
&میتونم پشتتو نگاه کن
+چی تو با خودت ادم اوردی خیلی عوضی
&هرچی میخای بگو تو ماله منی
+از جون منو کوک چی میخای
&گفتم که از کوک جدا شو و با من ازدواج کن
+عمرن
&باشه خودت خواستی...ببرینش سوار ماشین کنینش
+عه چلم کنین جیغ میزنماااا ولم کنین کثافتای عوضی
&انقد دستو پا نزن کسی تورو نجات نمیده
+ولم کنینننننننننننننن
&تو انقد احمق بودی که نفهمیدی که چرا هیچکس داخل این کافه نیس
+خیلی عوضی مرتیکه حروم****زاده
&*خنده*.... سریع بندازینش داخل ماشین
...
*ادمای ته ا/ت رو انداختن داخل ماشین و ا/ت رو بردن به یه انباری و ا/ت رو به صندلی بستن و در انباری رو قفل کردن*
ویو ا/ت
ایکاش به کوک میگفتم ایکاش بدون اون نمیومدم ایکاش به حرف این مرتیکه گوش نمیکردم...*گریه*
ویو ته
کوک تو حالا حالا ها باید دنباله ا/ت بگردی... کوکی بیچاره...
&نزارین ا/ت از این انباری بیاد بیرون غذا و اب هم بهش بدین
بادیگارد ها:چشم ارباب
&حالا با این دختره چیکار کنم نمیتونم اذیتش کنم چون دوسش دارم بزار به یونگی زنگ بزنم...
&چرا جواب نمیده پسره ی احمق بزار یه یون حین زنک بزنم...
&وای این پسره ی احمق هم جواب نمیده حتما یونا هم جواب نمیده پس بهش زنگ نزنم...
*هیونگ یونگی و یون جین و یونا رو داخل انباری شکنجه زندانی کرده بود دستور کوک بود... فردا صبح شد و کوکی از خواب پاشد*
ویو کوک
از خواب پاشدم دیدم ا/ت پیشم نیست رفتم طبقه ی بالا اونجا هم نبود به بادیگارد ها گفتم کل عمارت و دور اطرافش رو بگردن ولی ا/ت رو پیدا نکردن بعد یادم اومد ساعت 8 بود ا/ت به من یه شیرموز داد و من سرم گیج رفت خوابم گرفت ولی...
Daddy fucker vahshim🥑
ویو ا/ت
دیدم ساعت 11 شده رفتم پایین دیدم کوک هنوز خوابه بعد نشستم یکم فیلم تماشا کردم ساعت شد 12 نیم رفتم داخل اتاقم حاضر شدم یه لباس مشکی پوشیدم با دست کش مشکی با یه کفش پاشنه بلند مشکی یه کیف مشکی هم برداشتم یکم رژ قرمز زدم و رفتم پایین دیدم ساعت یک رب به یکه سریع رفتم سوار ماشین شدم و حرکت کردم ددیم ته ادرس رو فرستاده رفتم به کافه دیدم که ته منتظر منه رفتم سره صندلی نشستم...
...
&به به ا/ت خانم
+خوبی
&خوبم ممنون چی خوری؟
+قهوه تلخ
&بر عکس منی من شیرین دوس دارم
+هومم... خب چیکارم داشتی؟
&صب کن... گارسون 2 تا قهوه بیار یکی شیرین یکی تلخ
گارسون:چشم
+خب بگو چیکارم داری؟
&این برای توعه
+چی؟ چرا برام یه حلقه خریدی؟
&تو باید از کوک جدا شی و این حلقه رو بندازی تو دستت
+چرا؟
&اگه از کوک جدا نشی یه بلایی سره کوک میارم که پشیمون بشی
+مثلا چه بلایی سرش میاری؟
&مثلا یه تیر خالی میکنم تو مغزش
+تو جرعتشو نداری فهمیدی... من میرم برای این حرف های مزخرف وقتمو تلف نمیکنم
&تو جایی نمیری
+چرا؟
&چون من میگم.... جایی نمیری
+تو نمیتونی جلوی منو بگیری
&میتونم پشتتو نگاه کن
+چی تو با خودت ادم اوردی خیلی عوضی
&هرچی میخای بگو تو ماله منی
+از جون منو کوک چی میخای
&گفتم که از کوک جدا شو و با من ازدواج کن
+عمرن
&باشه خودت خواستی...ببرینش سوار ماشین کنینش
+عه چلم کنین جیغ میزنماااا ولم کنین کثافتای عوضی
&انقد دستو پا نزن کسی تورو نجات نمیده
+ولم کنینننننننننننننن
&تو انقد احمق بودی که نفهمیدی که چرا هیچکس داخل این کافه نیس
+خیلی عوضی مرتیکه حروم****زاده
&*خنده*.... سریع بندازینش داخل ماشین
...
*ادمای ته ا/ت رو انداختن داخل ماشین و ا/ت رو بردن به یه انباری و ا/ت رو به صندلی بستن و در انباری رو قفل کردن*
ویو ا/ت
ایکاش به کوک میگفتم ایکاش بدون اون نمیومدم ایکاش به حرف این مرتیکه گوش نمیکردم...*گریه*
ویو ته
کوک تو حالا حالا ها باید دنباله ا/ت بگردی... کوکی بیچاره...
&نزارین ا/ت از این انباری بیاد بیرون غذا و اب هم بهش بدین
بادیگارد ها:چشم ارباب
&حالا با این دختره چیکار کنم نمیتونم اذیتش کنم چون دوسش دارم بزار به یونگی زنگ بزنم...
&چرا جواب نمیده پسره ی احمق بزار یه یون حین زنک بزنم...
&وای این پسره ی احمق هم جواب نمیده حتما یونا هم جواب نمیده پس بهش زنگ نزنم...
*هیونگ یونگی و یون جین و یونا رو داخل انباری شکنجه زندانی کرده بود دستور کوک بود... فردا صبح شد و کوکی از خواب پاشد*
ویو کوک
از خواب پاشدم دیدم ا/ت پیشم نیست رفتم طبقه ی بالا اونجا هم نبود به بادیگارد ها گفتم کل عمارت و دور اطرافش رو بگردن ولی ا/ت رو پیدا نکردن بعد یادم اومد ساعت 8 بود ا/ت به من یه شیرموز داد و من سرم گیج رفت خوابم گرفت ولی...
۱۳.۷k
۲۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.