𝚂𝚑𝚘𝚝7 🌅🍂
𝚂𝚑𝚘𝚝7 🌅🍂
ا/ت ویو
بدون اینکه جوابشونو بدم رفتم سمت ماشین و سوار شدم راننده حرکت کرد شب بود هوا تاریک شده بود
استرس داشتم برای بزرگترین مراسم سال نامزد شدم برای همین استرس دارم شاید قبول نشم
ا/ت : میشه برید خونه جک
راننده : چشم
میخوام برم بهش بگم
( جک دوست مشترک شوگا و ا/ت هست )
.......
وقتی رسیدم پیاده شدم و رفتم سمت مجتمع یه مجتمع خیلی بزرگ بود رفتم سمت آسانسور شانسم گفت همین طبقه بود رفتم داخلش و طبقه رو زدم
وقتی در باز شد رفتم بیرون از آسانسور و در زدم طولی نکشید که درو باز کرد منو که دید تعجب کرد رفتم جلوتر و بغلش کردم
ا/ت : سلام
اونم متقابلا بغلم کرد
جک : چرا خبری ازت نیست دختره ی دیوونه نمیگی آدم نگران میشه؟ دیگه فقط باید شمارو تو تلویزیون دید؟ موبایلتم که همیشه خاموشه
بهش خندیدم
ا/ت : ببخشید سرم شلوغ بود ببین الان اومدم دیگه
ازم جدا شد و بهم نگاه کرد
جک : شنیدم میخوای بری آمریکا نامزد بزرگترین مراسم سال شدی
ا/ت : آره
جک : بهت افتخار میکنمبهش لبخند زدم
ا/ت : ممنونم
جک : بیا داخل
رفتم تو کیفمو گزاشتم یه گوشه و خودمو پرت کردم رو مبل
ا/ت : آخیش چقدر خسته شدم امروز
جک : چیزی میخوری برات بیارم
ا/ت : بگیر بشین بابا چیزی بخوام خودم میرم بر میدارم
خندید
جک : پرو بودی پرو ترم شدی
ا/ت : آره پس چی فکر کردی
اومد کنارم نشست
جک : ا/ت
میدونستم میخواد چی بپرسه
ا/ت : آره قراره جدا بشیم
جک : مطمعنی؟
بهش نگاه کردم
ا/ت : خودش میخواد منم مجبورش نکردم
دیگه چیزی نگفت
ا/ت : جک من باید یه چیزی بهت بگم
جک : چی؟ چیزی شده؟
ا/ت : من میخوام تو آمریکا بمونم
جک : چی؟ ( با داد )
ا/ت : داد نزن گوشم کر شد
جک : یعنی چی میخوای بمونی
ا/ت : من دیگه نمیتونم جک میخوام اونجا یه زندگی جدید برای خودم بسازم
جک : پس من چی؟ منو تنها میزاری؟
ا/ت : بهت زنگ میزنم باهم حرف میزنیم
به زمین خیره شد
ا/ت : عااا جک اینطوری نکن دیگه ناراحت میشما
جک : نه ناراحت نشو اگه فکر میکنی اینطوری راحت تری برو ولی میکشمت اگه یه روز بهم زنگ نزنی
بهش خندیدم
ا/ت : باشه زنگ میزنم
جک : آفرین
ا/ت : اون کنترلو بده
کنترلو بهم داد تلوزیون رو روشن کردم
ا/ت : بزار ببینم چی داری ببینیممم
یه فیلم خوب پیدا کردم
ا/ت : عه این فیلمه
جک : توام اینو میبینی؟
ا/ت : از سر بیکاریه دیگه
خندید
جک : امشب اینجا میمونی؟
خندیدم
ا/ت : آره اگه از پنجره پرتم نکنی پایین
جک : تازه از خدامم هست بلاخره قراره بری آمریکا دیگه نمیبینمت
جک دوست بچگیم بود از بچگی باهم دوست بودیم یعنی بهتره بگم چشمامو که برای اولین بار باز کردم جکو دیدم تو بیمارستان وقتی بدنیا اومدم جکو دیدم کلا جک توی کل زندگیم بود و هست
ا/ت : خیلی ممنون
جک : بیا بهت لباس راحتی بدم
ا/ت : باشه
دنبالش رفتم یکی از لباسای خودشو داد لباس نبود که میتونست زمینو جارو کنه
ا/ت : تو چجوری اینو میپوشی برات بزرگ نیست؟
جک : برای منم بزرگه
بهش خندیدم
ا/ت : واقعا ممنونم
جک : خواهش میکنم کاری نکردم از این بزرگترم هست میخوای اونو بدم
با مشت زدم به بازوش که خندید
ا/ت : پسره ی دیوونه
جک : من میرم بیرون پوشیدی بیا
ا/ت : باشه
رفت بیرون لباسامو دراوردم و لباسو پوشیدم آخیش چقدر گشاد و راحت بود باید این تیرتشو ازش بدزدم از صبح تا شب داخل اون لباسای سفت و سخت برای عکاسی خسته شدم این خیلی بود
رفتم بیرون و کنارش رو مبل نشستم
یکم بهم نگاه کرد
جک : چقدر بهت میاد
ا/ت : البته که میاد
جک : خب معلومه دارم با یه مدل حرف میزنم
ا/ت : توام همش اینو بگو
خندید
جک : چشم البته که میگم
ا/ت ویو
بدون اینکه جوابشونو بدم رفتم سمت ماشین و سوار شدم راننده حرکت کرد شب بود هوا تاریک شده بود
استرس داشتم برای بزرگترین مراسم سال نامزد شدم برای همین استرس دارم شاید قبول نشم
ا/ت : میشه برید خونه جک
راننده : چشم
میخوام برم بهش بگم
( جک دوست مشترک شوگا و ا/ت هست )
.......
وقتی رسیدم پیاده شدم و رفتم سمت مجتمع یه مجتمع خیلی بزرگ بود رفتم سمت آسانسور شانسم گفت همین طبقه بود رفتم داخلش و طبقه رو زدم
وقتی در باز شد رفتم بیرون از آسانسور و در زدم طولی نکشید که درو باز کرد منو که دید تعجب کرد رفتم جلوتر و بغلش کردم
ا/ت : سلام
اونم متقابلا بغلم کرد
جک : چرا خبری ازت نیست دختره ی دیوونه نمیگی آدم نگران میشه؟ دیگه فقط باید شمارو تو تلویزیون دید؟ موبایلتم که همیشه خاموشه
بهش خندیدم
ا/ت : ببخشید سرم شلوغ بود ببین الان اومدم دیگه
ازم جدا شد و بهم نگاه کرد
جک : شنیدم میخوای بری آمریکا نامزد بزرگترین مراسم سال شدی
ا/ت : آره
جک : بهت افتخار میکنمبهش لبخند زدم
ا/ت : ممنونم
جک : بیا داخل
رفتم تو کیفمو گزاشتم یه گوشه و خودمو پرت کردم رو مبل
ا/ت : آخیش چقدر خسته شدم امروز
جک : چیزی میخوری برات بیارم
ا/ت : بگیر بشین بابا چیزی بخوام خودم میرم بر میدارم
خندید
جک : پرو بودی پرو ترم شدی
ا/ت : آره پس چی فکر کردی
اومد کنارم نشست
جک : ا/ت
میدونستم میخواد چی بپرسه
ا/ت : آره قراره جدا بشیم
جک : مطمعنی؟
بهش نگاه کردم
ا/ت : خودش میخواد منم مجبورش نکردم
دیگه چیزی نگفت
ا/ت : جک من باید یه چیزی بهت بگم
جک : چی؟ چیزی شده؟
ا/ت : من میخوام تو آمریکا بمونم
جک : چی؟ ( با داد )
ا/ت : داد نزن گوشم کر شد
جک : یعنی چی میخوای بمونی
ا/ت : من دیگه نمیتونم جک میخوام اونجا یه زندگی جدید برای خودم بسازم
جک : پس من چی؟ منو تنها میزاری؟
ا/ت : بهت زنگ میزنم باهم حرف میزنیم
به زمین خیره شد
ا/ت : عااا جک اینطوری نکن دیگه ناراحت میشما
جک : نه ناراحت نشو اگه فکر میکنی اینطوری راحت تری برو ولی میکشمت اگه یه روز بهم زنگ نزنی
بهش خندیدم
ا/ت : باشه زنگ میزنم
جک : آفرین
ا/ت : اون کنترلو بده
کنترلو بهم داد تلوزیون رو روشن کردم
ا/ت : بزار ببینم چی داری ببینیممم
یه فیلم خوب پیدا کردم
ا/ت : عه این فیلمه
جک : توام اینو میبینی؟
ا/ت : از سر بیکاریه دیگه
خندید
جک : امشب اینجا میمونی؟
خندیدم
ا/ت : آره اگه از پنجره پرتم نکنی پایین
جک : تازه از خدامم هست بلاخره قراره بری آمریکا دیگه نمیبینمت
جک دوست بچگیم بود از بچگی باهم دوست بودیم یعنی بهتره بگم چشمامو که برای اولین بار باز کردم جکو دیدم تو بیمارستان وقتی بدنیا اومدم جکو دیدم کلا جک توی کل زندگیم بود و هست
ا/ت : خیلی ممنون
جک : بیا بهت لباس راحتی بدم
ا/ت : باشه
دنبالش رفتم یکی از لباسای خودشو داد لباس نبود که میتونست زمینو جارو کنه
ا/ت : تو چجوری اینو میپوشی برات بزرگ نیست؟
جک : برای منم بزرگه
بهش خندیدم
ا/ت : واقعا ممنونم
جک : خواهش میکنم کاری نکردم از این بزرگترم هست میخوای اونو بدم
با مشت زدم به بازوش که خندید
ا/ت : پسره ی دیوونه
جک : من میرم بیرون پوشیدی بیا
ا/ت : باشه
رفت بیرون لباسامو دراوردم و لباسو پوشیدم آخیش چقدر گشاد و راحت بود باید این تیرتشو ازش بدزدم از صبح تا شب داخل اون لباسای سفت و سخت برای عکاسی خسته شدم این خیلی بود
رفتم بیرون و کنارش رو مبل نشستم
یکم بهم نگاه کرد
جک : چقدر بهت میاد
ا/ت : البته که میاد
جک : خب معلومه دارم با یه مدل حرف میزنم
ا/ت : توام همش اینو بگو
خندید
جک : چشم البته که میگم
۲۳۲.۹k
۰۳ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.