پیج روبیکامون کنار صفحه تگ شده، فالو شه👀✨
#رمان_بند_انگشتی_من
#پارت_27
مامان: آره خوبه، درست کن میخوام بزارم تو میز چرخ خیاطی وسایل ریز و توش بریزم.
یلدا: رو چشم
و مامان رفت و سبدی که باید برای مدرسه درست میکردم تموم شد.
شروع به درست کردن سبد 3 برابر بزرگ تر از سبد خودم که درخواست مامان بود کردم میز اینور بود و پریز برقی که توش دو شاخه چسب تفنگی توش بود اونور هعی از اینور به اونور میرفتم
که صدای یاسر واضح و بلند از تو سالن به گوشم رسید
یاسر: آقا مهدی اتاق مهمون کجاست میخوام برم موهامو درست کنم
نع من تو اتاق تنها بودم و داشتم کاردستی درست میکردم کار و خودم کردم که لعنت بر خودم باد مطمئنم بجای اتاق مهمون که اتاق بغلیه میاد اتاق من
بابا: آخر سالنه کنار اتاق یلدا، آها راستی زیاد به موهات تافت و ژل نزنی ها که بعد کلت از تمیزی برق میزنه (منظورش اینکه سرت تاس میشه)
یاسر همینطوری که بلند میخندید وارد راهرو شد از بس صداش بلند بود میشد فهمید دقیقا کجاست!
من جلوی پریز برق بودم و داشتم با چسب کاموا های بافته شده رو بهم میچسبوندم که یاسر یک راست وارد اتاق شد حدسم درست بود این اومده بود انتقام کاری که کردمو بگیره...
روبه روی در اتاق که میز کنسول من بود و تمام لوازم آرایشی ها، ژل موی بابا، خوشبو کننده ها و مراقبت پوستی ها و بقیه چیزا روش بود رفت و خم شد از اینکه حتی از آینه قدی کنار کنسول هم بلند تره لبخندی به لبام نشست و یه شونه جیبی از تو جیبش در آورد و شروع کرد به مرتب کردن موهاش قبل اینکه رد نگاهمو بگیره و باهاش چشم تو چشم شم سرمو برگردوندم و کارمو ادامه دادم که صداش خیلی نزدیک بهم رسید
یاسر: اینجا اتاق توئه؟
سر برگردوندم سمتش، دست به جیب و با نگاه مغرور نگام میکرد
یلدا: نه اشتباهی اومدی مال دختر همسایست
منکه برای اذیت کردن این پسر وقت نمیشناختم ولی اون گیج منو نگا کرد بعد که انگار متوجه بشه صورتش از حالت گیجی در اومد
یاسر: دختر همسایتون عجب سلیقه ای تو چیدمان و دکور داره
یلدا: آره خوب واسه اینکه چشای بقیه در بیاد!
یاسر دور تا دور اتاق و تا راه پله و از نظر گذروند و طراحی دختر های انیمه ای که رو دیوار چسبوندم نظرشو جلب کرد
یاسر: اینا چی اینا هم کار دختر همسایه تونه؟
یلدا: آره میپسندی؟
.
.
برای خوندن ادامه رمان به پیج زیر برید
@band_angoshti
#پارت_27
مامان: آره خوبه، درست کن میخوام بزارم تو میز چرخ خیاطی وسایل ریز و توش بریزم.
یلدا: رو چشم
و مامان رفت و سبدی که باید برای مدرسه درست میکردم تموم شد.
شروع به درست کردن سبد 3 برابر بزرگ تر از سبد خودم که درخواست مامان بود کردم میز اینور بود و پریز برقی که توش دو شاخه چسب تفنگی توش بود اونور هعی از اینور به اونور میرفتم
که صدای یاسر واضح و بلند از تو سالن به گوشم رسید
یاسر: آقا مهدی اتاق مهمون کجاست میخوام برم موهامو درست کنم
نع من تو اتاق تنها بودم و داشتم کاردستی درست میکردم کار و خودم کردم که لعنت بر خودم باد مطمئنم بجای اتاق مهمون که اتاق بغلیه میاد اتاق من
بابا: آخر سالنه کنار اتاق یلدا، آها راستی زیاد به موهات تافت و ژل نزنی ها که بعد کلت از تمیزی برق میزنه (منظورش اینکه سرت تاس میشه)
یاسر همینطوری که بلند میخندید وارد راهرو شد از بس صداش بلند بود میشد فهمید دقیقا کجاست!
من جلوی پریز برق بودم و داشتم با چسب کاموا های بافته شده رو بهم میچسبوندم که یاسر یک راست وارد اتاق شد حدسم درست بود این اومده بود انتقام کاری که کردمو بگیره...
روبه روی در اتاق که میز کنسول من بود و تمام لوازم آرایشی ها، ژل موی بابا، خوشبو کننده ها و مراقبت پوستی ها و بقیه چیزا روش بود رفت و خم شد از اینکه حتی از آینه قدی کنار کنسول هم بلند تره لبخندی به لبام نشست و یه شونه جیبی از تو جیبش در آورد و شروع کرد به مرتب کردن موهاش قبل اینکه رد نگاهمو بگیره و باهاش چشم تو چشم شم سرمو برگردوندم و کارمو ادامه دادم که صداش خیلی نزدیک بهم رسید
یاسر: اینجا اتاق توئه؟
سر برگردوندم سمتش، دست به جیب و با نگاه مغرور نگام میکرد
یلدا: نه اشتباهی اومدی مال دختر همسایست
منکه برای اذیت کردن این پسر وقت نمیشناختم ولی اون گیج منو نگا کرد بعد که انگار متوجه بشه صورتش از حالت گیجی در اومد
یاسر: دختر همسایتون عجب سلیقه ای تو چیدمان و دکور داره
یلدا: آره خوب واسه اینکه چشای بقیه در بیاد!
یاسر دور تا دور اتاق و تا راه پله و از نظر گذروند و طراحی دختر های انیمه ای که رو دیوار چسبوندم نظرشو جلب کرد
یاسر: اینا چی اینا هم کار دختر همسایه تونه؟
یلدا: آره میپسندی؟
.
.
برای خوندن ادامه رمان به پیج زیر برید
@band_angoshti
۴.۵k
۰۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.