فیک چرا تو
#فیک: چرا تو؟
پارت چِهِل☆
<معلم از بین شلوغی میاد پیش رُزا ببینه چه خبره>
معلم: چیـ... سوهو....سوهو....
<نزدیک بود غش کنه که آقای جونگ میگیرش>
<یکی از بچه ها به یونا خبر میده که لِئو/سوهو زندسو یونا سریع میره اونجا>
یونا: لِ...سوهووو*بغض*
لِئو: چتون شده چرا همه اینقد شگفت زده شدیـ
<یونا میپره تو بغلش>
لِئو: چیشده یونا؟ هوم؟ کسی اذیتت کرده! چرا اینجوری شدین شما...
رُزا: خوبه همین الان توضیح دادم.... بازم میگم... آیششش یونا یه لحظه خفه شو اینقد گریه نکن....
ببین... تو تو اوتوبوس خوابیدهـ
یونا: چطور میتونی تو همچین موقعیتی بستنی بخوری؟*گریه*
لِئو: عاااام.... بستنی میخوای؟چیه چیشده؟ منو ول کن
<یونا سفت به لِئو میچسبه>
یونا: به قیافه من میخوره بستنی بخوام*گریه*فک کردم مردیی*هق هق زدم* چرا.... چرا دیوونم میکنی آخه ها!
رُزا: ببخشید یونا خانم داشتم حرف میزدما
یونا: تو خفهه...
<همه بچه ها میزنن زیر خنده>
آقای هونگ: خانم معلمو بردم تو چادر حالش خوب نیست... یونا توهم خودتو جمع کن.... آجوشی بات کار داره
یونا: آه راستی آجوشی... بیا باهم بریم
<دست لِئو رو میگیره و با صورت پف کرده میرن به سمت آجوشیِ امدادگر>
امدادگر: اومدی دخترم.... چقد زیر چشات پف کرده آیگووو.... پس تو اون پسری هستی که کاری کردی این دختر اینقد گریه کنه هوم؟
لِئو: ببخشیدا آجوشی جریان چیه؟*پشت سرشو میخارونه*والا گیج شدم نمدونم چرا همه اینجوری شدن.... یوناهم کـ...
امدادگر: ببین پسرم تو شب تو اوتوبوس خوابیدی؟
لِئو: آره چطور؟
امدادگر: میدونی یه ساعت تمام ما اینجا بودیم... چون یکی از بچه ها صبح پاشد دید اوتوبوس چپ شده داره میوفته سمت دره و مارو خبر کردن که بیایمو تورو نجات بدیم ولی بر اثر زمین لرزه های خیلی ریز ماشین افتاد تو دره و همه فک کرذن تو مردی
لِئو: الان به خاطر این بود که تو داشتی گریه میکردی*ذوووق*
یونا: آجوشییی ممنونم....*بغض*منو ببخشید اگه هرچیز بدی که بتون گفتم.... من دیگه میرم
<لِئو به آجوشی تعظیم میکنه و دست یونا رو میگیره>
یونا: داری چیکار میکنی؟
لِئو: پس با این حساب الان باهم دیگه دوستیم آره؟
یونا: من با تو حرفی ندارم
+بیخیال بابا الان دیگه همه میدونن منو چقد دوست داری*لبخند شیطانی*تازشم به خاطر من مث ابر بهار گریه کردی چشماتو دیدی اصن؟
_به خاطر تو نبود.... من.... من فقط... یا خب خانوم معلمم گریه کرد چه ربطی داره بعدشم چشمام پفه چون خوب نخوابیدم
+یعنی میخوای بگی هنوزم با من قهری*قیافشو ناراحت میکنه*باشه من میرم
_وایساااا... بهت یه فرصت میدم
پارت چِهِل☆
<معلم از بین شلوغی میاد پیش رُزا ببینه چه خبره>
معلم: چیـ... سوهو....سوهو....
<نزدیک بود غش کنه که آقای جونگ میگیرش>
<یکی از بچه ها به یونا خبر میده که لِئو/سوهو زندسو یونا سریع میره اونجا>
یونا: لِ...سوهووو*بغض*
لِئو: چتون شده چرا همه اینقد شگفت زده شدیـ
<یونا میپره تو بغلش>
لِئو: چیشده یونا؟ هوم؟ کسی اذیتت کرده! چرا اینجوری شدین شما...
رُزا: خوبه همین الان توضیح دادم.... بازم میگم... آیششش یونا یه لحظه خفه شو اینقد گریه نکن....
ببین... تو تو اوتوبوس خوابیدهـ
یونا: چطور میتونی تو همچین موقعیتی بستنی بخوری؟*گریه*
لِئو: عاااام.... بستنی میخوای؟چیه چیشده؟ منو ول کن
<یونا سفت به لِئو میچسبه>
یونا: به قیافه من میخوره بستنی بخوام*گریه*فک کردم مردیی*هق هق زدم* چرا.... چرا دیوونم میکنی آخه ها!
رُزا: ببخشید یونا خانم داشتم حرف میزدما
یونا: تو خفهه...
<همه بچه ها میزنن زیر خنده>
آقای هونگ: خانم معلمو بردم تو چادر حالش خوب نیست... یونا توهم خودتو جمع کن.... آجوشی بات کار داره
یونا: آه راستی آجوشی... بیا باهم بریم
<دست لِئو رو میگیره و با صورت پف کرده میرن به سمت آجوشیِ امدادگر>
امدادگر: اومدی دخترم.... چقد زیر چشات پف کرده آیگووو.... پس تو اون پسری هستی که کاری کردی این دختر اینقد گریه کنه هوم؟
لِئو: ببخشیدا آجوشی جریان چیه؟*پشت سرشو میخارونه*والا گیج شدم نمدونم چرا همه اینجوری شدن.... یوناهم کـ...
امدادگر: ببین پسرم تو شب تو اوتوبوس خوابیدی؟
لِئو: آره چطور؟
امدادگر: میدونی یه ساعت تمام ما اینجا بودیم... چون یکی از بچه ها صبح پاشد دید اوتوبوس چپ شده داره میوفته سمت دره و مارو خبر کردن که بیایمو تورو نجات بدیم ولی بر اثر زمین لرزه های خیلی ریز ماشین افتاد تو دره و همه فک کرذن تو مردی
لِئو: الان به خاطر این بود که تو داشتی گریه میکردی*ذوووق*
یونا: آجوشییی ممنونم....*بغض*منو ببخشید اگه هرچیز بدی که بتون گفتم.... من دیگه میرم
<لِئو به آجوشی تعظیم میکنه و دست یونا رو میگیره>
یونا: داری چیکار میکنی؟
لِئو: پس با این حساب الان باهم دیگه دوستیم آره؟
یونا: من با تو حرفی ندارم
+بیخیال بابا الان دیگه همه میدونن منو چقد دوست داری*لبخند شیطانی*تازشم به خاطر من مث ابر بهار گریه کردی چشماتو دیدی اصن؟
_به خاطر تو نبود.... من.... من فقط... یا خب خانوم معلمم گریه کرد چه ربطی داره بعدشم چشمام پفه چون خوب نخوابیدم
+یعنی میخوای بگی هنوزم با من قهری*قیافشو ناراحت میکنه*باشه من میرم
_وایساااا... بهت یه فرصت میدم
- ۴.۰k
- ۲۵ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط