کجا هست توی این دنیای بزرگ ،
کجا هست توی این دنیای بزرگ ،
که من بتوانم بدون ترس ،
سیر نگاهت بکنم و بروم ...
بروم ...
همین طور با خیال صورتت بروم ،
و نفهمم به بیابان رسیدهام ...
و توی بیابان زیر سایه کوچک یک ابر کوچک بنشینم ...
دیروز که آمدی از کنار قبر حافظ رد شدی ،
سایهات افتاد روی پلههای صفهی قبر ...
وقتی دور شدی ،
زانو زدم دست کشیدم به جای سایهات ...
نترس ، کسی شک نمیکند ...
سر قبر حافظ زانو زیاد میزنند ...
هر که دیده باشد خیال میکند تربت جمع کردهام ...
#شهریار_مندنی_پور
#شرق_بنفشه
که من بتوانم بدون ترس ،
سیر نگاهت بکنم و بروم ...
بروم ...
همین طور با خیال صورتت بروم ،
و نفهمم به بیابان رسیدهام ...
و توی بیابان زیر سایه کوچک یک ابر کوچک بنشینم ...
دیروز که آمدی از کنار قبر حافظ رد شدی ،
سایهات افتاد روی پلههای صفهی قبر ...
وقتی دور شدی ،
زانو زدم دست کشیدم به جای سایهات ...
نترس ، کسی شک نمیکند ...
سر قبر حافظ زانو زیاد میزنند ...
هر که دیده باشد خیال میکند تربت جمع کردهام ...
#شهریار_مندنی_پور
#شرق_بنفشه
۳.۳k
۳۰ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.