p3 "ماه من"
p3 "ماه من"
🔮🌌🪐⭐️🌑
"ادمین خوشگلتون"
'سرش را بالا آورد و برخلاف انتظارش مردی با نگاه های کثیف به او نگاه میکرد'
"ات" که بسیار ترسیده بود!!
مرد سعی میکرد به "ات" نزدیک بشه اما با هرقدمی که مرد نزدیک میشد "ات" به عقب میرفت!!
"دیر وقت بود و به خودش لعنت میفرستاد که این موقع از قصر بیرون اومده است"
اسبش بسیار دور تر از خودش بود و راهی جز فرار نداشت!!
"بخاطر تاریکی هوا چهرهی مرد واضح نبود"
در همین حین احساس نزدیکی چیزی را کنار خود کرد!!
برگشت به عقب و با چهره ی عصبی "تهیونگ"
مواجه شد دلش برای عشقش تنگ شده بود!!
"بیشتر از همه دلتنگ آغوش مردونه اش بود اما الان وقت این حرفا بود"
'تهیونگ سعی میکرد خونسردی خودش را حفظ کند اما نگاه های آن مرد به بدن "ات" مانع میشد!!
لباس "ات" کمی باز بود دامن کوتاه مشکی رنگ با تاپ حلقه ای کرم رنگ!!
و این باعث عصبانی تر شدن تهیونگ میشد!!
'در همین حین مرد به "ات" نزدیک تر شد'
و دستش را روی شونه ی "ات" گذاشت که تهیونگ دستش را برداشت و " ات" را پشت خودش برد!!
"مرد که که قصد حمله به تهیونگ را داشت مشت اش را بالا آورد اما قبل فرود آن روی صورت تهیونگ مشتی به صورت آن مرد خورد"
مرد تعجب کرده بود که مشتی دیگر به آن طرف صورتش خورد و با فریاد تهیونگ پا به فرار گذاشت!!
ته.یکبار دیگه دور و بر اینجا ببینمت قول نمیدونم ساده از این موضوع بگذرم فهمیدی؟؟
حالا ام بزن به چاک مردک!!
"ات" که بغضش گرقته بود دوید و رفت تهیونگ را به آغوش کشید و از عطر تلخش وارد ریه هایش کرد!!
《ادامه کامنت اول》
بچه ها تا الان چند بار بخاطر چند تا چیز کوچیک پیجم رو مسدود کردن دیگه مجبورم توی کامنت ها بزارم🫠🙃😊
اگه خوشتون اومد توی کامنت ها بگین ادامه بدم🥹😚🔮🌌🪐⭐️🌑🙃
🔮🌌🪐⭐️🌑
"ادمین خوشگلتون"
'سرش را بالا آورد و برخلاف انتظارش مردی با نگاه های کثیف به او نگاه میکرد'
"ات" که بسیار ترسیده بود!!
مرد سعی میکرد به "ات" نزدیک بشه اما با هرقدمی که مرد نزدیک میشد "ات" به عقب میرفت!!
"دیر وقت بود و به خودش لعنت میفرستاد که این موقع از قصر بیرون اومده است"
اسبش بسیار دور تر از خودش بود و راهی جز فرار نداشت!!
"بخاطر تاریکی هوا چهرهی مرد واضح نبود"
در همین حین احساس نزدیکی چیزی را کنار خود کرد!!
برگشت به عقب و با چهره ی عصبی "تهیونگ"
مواجه شد دلش برای عشقش تنگ شده بود!!
"بیشتر از همه دلتنگ آغوش مردونه اش بود اما الان وقت این حرفا بود"
'تهیونگ سعی میکرد خونسردی خودش را حفظ کند اما نگاه های آن مرد به بدن "ات" مانع میشد!!
لباس "ات" کمی باز بود دامن کوتاه مشکی رنگ با تاپ حلقه ای کرم رنگ!!
و این باعث عصبانی تر شدن تهیونگ میشد!!
'در همین حین مرد به "ات" نزدیک تر شد'
و دستش را روی شونه ی "ات" گذاشت که تهیونگ دستش را برداشت و " ات" را پشت خودش برد!!
"مرد که که قصد حمله به تهیونگ را داشت مشت اش را بالا آورد اما قبل فرود آن روی صورت تهیونگ مشتی به صورت آن مرد خورد"
مرد تعجب کرده بود که مشتی دیگر به آن طرف صورتش خورد و با فریاد تهیونگ پا به فرار گذاشت!!
ته.یکبار دیگه دور و بر اینجا ببینمت قول نمیدونم ساده از این موضوع بگذرم فهمیدی؟؟
حالا ام بزن به چاک مردک!!
"ات" که بغضش گرقته بود دوید و رفت تهیونگ را به آغوش کشید و از عطر تلخش وارد ریه هایش کرد!!
《ادامه کامنت اول》
بچه ها تا الان چند بار بخاطر چند تا چیز کوچیک پیجم رو مسدود کردن دیگه مجبورم توی کامنت ها بزارم🫠🙃😊
اگه خوشتون اومد توی کامنت ها بگین ادامه بدم🥹😚🔮🌌🪐⭐️🌑🙃
۲.۶k
۰۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.