Wild rose cabaret

• Wild rose cabaret •


#part181


#paniz

با هم نشستیم رو نیمکت دستی به پشت‌اش کشیدم که سرش رو گذاشت رو سینم

سرش رو بغل کردم بالاخره بغض مردونه‌اش شکست

رضا: هروز خدا ، خودم رو مسئول رفتن‌ات میدونستم همش خودخوری میکردم البته نصف‌اش تقصیره من ، من جوری وانمود کردم انتقام رو که توام پاش نشستی میدونی بعد اینکه رفتی حتی مامانمم دل تنگ شده هروز به باغ زل میزنه و شب عروسی‌مون رو یاد میکنه بابام دیگه نگاهم نمیکنه انقدر سخته تو اون خونه زندگی کردن ...گفتیم بزار جشن نامزدی نیکا و متین رو بگیریم شاید حال‌مون خوب باشه اما نشد فایده نداشت حداقل برای من نداشت رز وحشی خیلی بد کردی

با گفتن این حرفا خاری بود تو قلبم ، بوسه ای به موهاش زدم و بغلش کردم
_ببخشید من اشتباه کردم خیلی بد کردم اما با برگشتنم هیچی ازت نمیخوام ، نمیخوام کنارم باشی فقط میخوام بعد اینکه من نباشم بچهام پیشِ خانوادش باشه نه مثل من خب دوست ندارم عذابی که من کشیدم رو اونا بکشن

ازم جدا شد و صورتم رو قاب دستاش کرد و اشکام رو پاک کرد
رضا: تو هیجا نمیری اگه دلمم باهات صاف نباشه پیشه بچه‌هامون میمونی

سری به نشونه نه تکون دادم
_هیچ راهی نیست رضا هیچی خیلی دکتر رفتم نشد یه ماه مونده

پیشونیش رو گذاشت رو پیشونیم
رضا: خیلی نامردی کجا به این زودی

بوسه ای به لب پایین اش زدم
_نگران نباش از دور مواظبت ام

نگاه به چشماش کرد مثل پسر بچها شده بود
رضا: کجا بودی دیونه کجا رفتی کی اومدی

دستام رو قفل دستاش کردم
_نه بر فکر کردن رفتم نه بر ترک کردن فقط فقط بر بچهامون رفتم

با انگشت شصت‌اش رو دستم رو نوازش کردو بلند شد
رضا: باشه باورت دارم پاشو بریم خونه سرده هوا

سر بلند کردم
_کجا

رضا: خونمون عمارت

بلند شدم
_خب الان خانواده دایی ات هستن

رضا : دیگه برام مهم نیست هر چی میخواد بشه باهام میای

دستش رو سمتم دراز کرد قلبم تو سینم می‌کوبید من آماده همه چیز بودم
_میام

دستم رو قفل دستش کردم با هم قدم برداشتیم سمت ماشین
_آشتی کردی

متفکر نگاهم کرد
رضا: نمیدونم شاید

لب ورچیده لب زدم
_چیکار کنم آشتی کنی از دلت دربیاد

درو برام باز کرد
رضا: راه‌اش رو پیدا کن باهات آشتی کنم

نشستم که اونم نشست پیامی بر محمد فرستادم تا منتظرم نمونه ، گوشی رو کنار گذاشتم و نگاهی به نیم رخش کردم
_از محمد اعصبانی؟

اخمی بین ابرو هاش قرار گرفت
_اخم نکن از ارسلان و محمد ناراحت نشو من بزور متقاعد شون کردم نگن

نیم نگاهی کرد
رضا: ماشالله همه خبر دارن که

_تیکه ننداز رضا گفتم که من ازشون خواستم بیچاره ارسلان تو روم نگاه نمی‌کرد حق داشت اما محمد با بدبختی قبول کرد...

#panleo
#mehrashad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
دیدگاه ها (۱۰)

• Wild rose cabaret •#part182#panizرضا: نمیخوام راجب‌شون حرف...

• Wild rose cabaret •#part183#panizآروم خزیدم بغلش و نفسی از...

• Wild rose cabaret •#part180#panizوایستاد اما برنگشت چشم بس...

• Wild rose cabaret •#part179#panizارسلان: خب خواهرزن چطور گ...

{مافیای من}{پارت ۶}ویو تهیونگ # بعد کلی حرف زدن با یونگی بلن...

رمان بغلی منپارت ۱۲۹و۱۳۰ ارسلان: یه لحظه احساس کردم قلبم نمی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط