زندگی مافیایی من پارت ۲۶
سریع رفتم در خونه رو باز کردم که دیدم تمام وسایل خونه بهم ریخته مبل ها شکسته گلدون ها شکسته و خاکشون روی زمین ریخته تمام بادیگارد های که تو عمارت بودن کشته شدن سرم رو بالا آوردم دیدم چند تا مرد درشت هیکل وسط راهرو وایسادن از بینشون یه مرد اومد بیرون
_هه فکر میکردم عاقل تر از این حرف ها باشی که منو مسموم کنی و به عمارتم حمله کنی جناب هانگ
هانگ:اینجا عمارت تو نیست عمارت اربابه
_درسته و منم جانشین ایشون هستم
هانگ:دیگه بیشتر از این زنده نمیمونی که بخوای جانشین باشی ، بگیریدش
سه تا از بادیگارد هاش اومدن سمتم تا خواستن منو بگیرن جاخالی دادم چرخیدن پشت سرشون و با لگد از پشت زدم تو سرش دو تای دیگه رو هم با چند حرکت زدم دیدم بقیه اشون دارن میان به شمشیر هام که روی دیوار بود نگاه کردم و سریع به سمتشون دوییدم هر دو شمشیر ها رو برداشتم و باهاشون مبارزه کردم
ویو هانگ
باورم نمیشه اون خیلی ماهره بعید میدونم این بیعرزه ها بتونم از پسش بربیان برای همین اسلحه ام رو گرفتم طرفش
ویو ا/ت
حین مبارزه دیدم که هانگ سلاحش رو گرفته طرفم هه فکر کرده با این چیزا میتونه منو بزنه صدای شلیک رو شنیدم نه یه بار نه دو بار بلکه چهار بار اما من با یه چرخش سریع هر چهار گلوله رو پشت سر گزاشتم چهره ی متعجب هانگ برام لذت بخش بود ولی یه دفعه دوباره صدای شلیک شنیدم و سوزش بدی در ساق پای چپم حس کردم تیر خوردم اما هنوز میتونستم مقاومت کنم به مبارزه ادامه دادم اما درد پام اجازه نمیداد یکی از شمشیرم رو مثل عصا به زمین کوبیدم و روی زانوی راستم افتادم زمین اما بازم تسلیم نشدم با اون یکی شمشیرم یکی دو تا دیگه از اون بادیگارد ها رو کشتم ولی دیگه نتونستم مقاومت کنم یکیشون با لگد زد و شمیشری رو که بهش تکیه داده بودم رو از زیر دستم کشید بیرون حالا دیگه رو هر دوتا زانو هام بودم که هانگ اومد بالا سرم و اسلحش رو گزاشت رو سرم
هانگ:خب میبینم که جانشین به زمین افتادن
_تو جرعت کشتن منو نداری
هانگ:من نمیخوام تو رو بکشم میخوام به ارباب ثابت کنم که تو لیاقت جانشین شدن ایشون رو نداری
بعد از موهام گرفت و اسلحه اش رو روی سرم گزاشت و منو دنبال خودش کشوند به خاطر درد پام همش میخوردم زمین ولی اون اصلا توجهی نمیکرد به سمت در عمارت رفتیم دو تا بادیگارد جلو مون و چهار تا هم پشت سرمون بودن هه تقریبا ۱۵ نفرشون رو کشتم به زور روی پام وایساده بودم وقتی رسیدیم جلوی در....................
خمارییییییییی
ببخشید دیر شد الان بعدی رو میزارم
_هه فکر میکردم عاقل تر از این حرف ها باشی که منو مسموم کنی و به عمارتم حمله کنی جناب هانگ
هانگ:اینجا عمارت تو نیست عمارت اربابه
_درسته و منم جانشین ایشون هستم
هانگ:دیگه بیشتر از این زنده نمیمونی که بخوای جانشین باشی ، بگیریدش
سه تا از بادیگارد هاش اومدن سمتم تا خواستن منو بگیرن جاخالی دادم چرخیدن پشت سرشون و با لگد از پشت زدم تو سرش دو تای دیگه رو هم با چند حرکت زدم دیدم بقیه اشون دارن میان به شمشیر هام که روی دیوار بود نگاه کردم و سریع به سمتشون دوییدم هر دو شمشیر ها رو برداشتم و باهاشون مبارزه کردم
ویو هانگ
باورم نمیشه اون خیلی ماهره بعید میدونم این بیعرزه ها بتونم از پسش بربیان برای همین اسلحه ام رو گرفتم طرفش
ویو ا/ت
حین مبارزه دیدم که هانگ سلاحش رو گرفته طرفم هه فکر کرده با این چیزا میتونه منو بزنه صدای شلیک رو شنیدم نه یه بار نه دو بار بلکه چهار بار اما من با یه چرخش سریع هر چهار گلوله رو پشت سر گزاشتم چهره ی متعجب هانگ برام لذت بخش بود ولی یه دفعه دوباره صدای شلیک شنیدم و سوزش بدی در ساق پای چپم حس کردم تیر خوردم اما هنوز میتونستم مقاومت کنم به مبارزه ادامه دادم اما درد پام اجازه نمیداد یکی از شمشیرم رو مثل عصا به زمین کوبیدم و روی زانوی راستم افتادم زمین اما بازم تسلیم نشدم با اون یکی شمشیرم یکی دو تا دیگه از اون بادیگارد ها رو کشتم ولی دیگه نتونستم مقاومت کنم یکیشون با لگد زد و شمیشری رو که بهش تکیه داده بودم رو از زیر دستم کشید بیرون حالا دیگه رو هر دوتا زانو هام بودم که هانگ اومد بالا سرم و اسلحش رو گزاشت رو سرم
هانگ:خب میبینم که جانشین به زمین افتادن
_تو جرعت کشتن منو نداری
هانگ:من نمیخوام تو رو بکشم میخوام به ارباب ثابت کنم که تو لیاقت جانشین شدن ایشون رو نداری
بعد از موهام گرفت و اسلحه اش رو روی سرم گزاشت و منو دنبال خودش کشوند به خاطر درد پام همش میخوردم زمین ولی اون اصلا توجهی نمیکرد به سمت در عمارت رفتیم دو تا بادیگارد جلو مون و چهار تا هم پشت سرمون بودن هه تقریبا ۱۵ نفرشون رو کشتم به زور روی پام وایساده بودم وقتی رسیدیم جلوی در....................
خمارییییییییی
ببخشید دیر شد الان بعدی رو میزارم
۱۱.۹k
۱۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.