زندگی مافیایی من پارت ۲۷
ویو کوک
تو راه داشتن میرفتم تا به حساب شین یانگ برسم که گوشیم زنگ خورد یونگی بود
+الو یونگی
\ا باب بهمون خبر دادن که به عمارت حمله شده
زدم رو ترمز
+چییییییی(داد) پس بادیگارد ها چه غلطی میکردن
\ببخشید ارباب
+زود بادیگارد ها رو جمع کن بیان در عمارت به تهیونگم بگو بیاد
\چشم ارباب
سریع گازش رو گرفتم و برگشتن وقتی رسیدم تهیونگ و یونگی و بادیگارد ها اون جا بودن
+بریم تو
ته:ارباب ا/ت داره باهاشون مبارزه میکنه
همون لحظه صدای گلوله اومد چهار بار شلیک شد میتونستم ا/ت رو از پشت شیشه ها ببینم که چقد ماهرانه جاخالی داد ولی دوباره صدای شلیک گلوله اومد بعد چند لحظه ا/ت افتاد روی زمین فهمیدم که تیر خورده همون جا جلوی دروازه ی عمارت وایسادیم که هانگ در حالی که مو های ا/ت توی دستاش بود اومدن بیرون به سر تا پای ا/ت نگاه کردم دیدم تیر به ساق پاش خورده خونم به جوش اومد خیلی عصبانی بودم
ویو ا/ت
رفتیم جلوی در که دیدم جونگ کوک و ته و یونگی با بقیه ی بادیگارد ها جلوی ورودی عمارت ایستادن کوک چشماش خیلی عصبی یود با چشماش به سر تا پام نگاه کرد که چشمش به پام خورد که تیر خورده بود یه لبخند نرم روی لبام نشست که هانگ از پشت با پاش کوبید تو زانوم که روی زانوهام افتادم زمین خیلی دردم گرفت اما برای اینکه کوک نگران نشه چیزی نگفتم موهام رو توی دستش گرفت محکم سرم رو کشید و تفنگش رو روی سرم گزاشت
هانگ:ارباب اجازه بدید ما بریم وگرنه زندش نمیزارم
+دستای کثیفت رو بهش نزن (عصبانیت شدید)
هانگ: ارباب من به خاطر شما این کار رو میکنم شما میتونید باهاش ازدواج کنید و بچه تون رو جانشین کنید نه یه زن رو
+خفه شو اشغال(اربده)
+بگیریدش (داد)
هانگ:اگه بیاید جلو میکشمش
همون لحظه تمام انرژیم رو جمع کردم و با یک حرکت تفنگ رو از دست هانگ گرفتم رو زمین چرخیدم و با پام بهش پشت پا زدم (امید وارم متوجه شده با شین چی میگم)
که خورد زمین با تفنگ بقیه ی بادیگارد هاش رو کشتم دیدم که جونگ کوک و بقیه دارن میان سمتم هانگ رو گرفتن و بردن دیگه توانی برام نمونده بود خودمو ول کردم داشتم میافتادم زمین که کوک گرفتم
+ا/ت طاقت باید ...... کارت عالی بود
کوک منو به دست تهیونگ و یونگی سپرد
داشت میرفت که دستش رو گرفتم
_کوک نکشِش خواهش میکنم
+هوفففففففف باشه (عصبانی)
توی بغل تهیونگ بودم براید استایل بغلم کرد و بردم تو اتاق همون لحظه جیمین اومد
جیمین:از دست تو دختر بزار یه روز از مسمومیتت بگذره بعد
_(خنده) دیگه چیکار کنم دیگه مثل اینکه به من نیومده زخمی نباشم(خنده)
بچه ها شرط نمیزارم شاید الان بزارم شاید هم فردا ولی شما لایک و کامنت ها رو بزارید
تو راه داشتن میرفتم تا به حساب شین یانگ برسم که گوشیم زنگ خورد یونگی بود
+الو یونگی
\ا باب بهمون خبر دادن که به عمارت حمله شده
زدم رو ترمز
+چییییییی(داد) پس بادیگارد ها چه غلطی میکردن
\ببخشید ارباب
+زود بادیگارد ها رو جمع کن بیان در عمارت به تهیونگم بگو بیاد
\چشم ارباب
سریع گازش رو گرفتم و برگشتن وقتی رسیدم تهیونگ و یونگی و بادیگارد ها اون جا بودن
+بریم تو
ته:ارباب ا/ت داره باهاشون مبارزه میکنه
همون لحظه صدای گلوله اومد چهار بار شلیک شد میتونستم ا/ت رو از پشت شیشه ها ببینم که چقد ماهرانه جاخالی داد ولی دوباره صدای شلیک گلوله اومد بعد چند لحظه ا/ت افتاد روی زمین فهمیدم که تیر خورده همون جا جلوی دروازه ی عمارت وایسادیم که هانگ در حالی که مو های ا/ت توی دستاش بود اومدن بیرون به سر تا پای ا/ت نگاه کردم دیدم تیر به ساق پاش خورده خونم به جوش اومد خیلی عصبانی بودم
ویو ا/ت
رفتیم جلوی در که دیدم جونگ کوک و ته و یونگی با بقیه ی بادیگارد ها جلوی ورودی عمارت ایستادن کوک چشماش خیلی عصبی یود با چشماش به سر تا پام نگاه کرد که چشمش به پام خورد که تیر خورده بود یه لبخند نرم روی لبام نشست که هانگ از پشت با پاش کوبید تو زانوم که روی زانوهام افتادم زمین خیلی دردم گرفت اما برای اینکه کوک نگران نشه چیزی نگفتم موهام رو توی دستش گرفت محکم سرم رو کشید و تفنگش رو روی سرم گزاشت
هانگ:ارباب اجازه بدید ما بریم وگرنه زندش نمیزارم
+دستای کثیفت رو بهش نزن (عصبانیت شدید)
هانگ: ارباب من به خاطر شما این کار رو میکنم شما میتونید باهاش ازدواج کنید و بچه تون رو جانشین کنید نه یه زن رو
+خفه شو اشغال(اربده)
+بگیریدش (داد)
هانگ:اگه بیاید جلو میکشمش
همون لحظه تمام انرژیم رو جمع کردم و با یک حرکت تفنگ رو از دست هانگ گرفتم رو زمین چرخیدم و با پام بهش پشت پا زدم (امید وارم متوجه شده با شین چی میگم)
که خورد زمین با تفنگ بقیه ی بادیگارد هاش رو کشتم دیدم که جونگ کوک و بقیه دارن میان سمتم هانگ رو گرفتن و بردن دیگه توانی برام نمونده بود خودمو ول کردم داشتم میافتادم زمین که کوک گرفتم
+ا/ت طاقت باید ...... کارت عالی بود
کوک منو به دست تهیونگ و یونگی سپرد
داشت میرفت که دستش رو گرفتم
_کوک نکشِش خواهش میکنم
+هوفففففففف باشه (عصبانی)
توی بغل تهیونگ بودم براید استایل بغلم کرد و بردم تو اتاق همون لحظه جیمین اومد
جیمین:از دست تو دختر بزار یه روز از مسمومیتت بگذره بعد
_(خنده) دیگه چیکار کنم دیگه مثل اینکه به من نیومده زخمی نباشم(خنده)
بچه ها شرط نمیزارم شاید الان بزارم شاید هم فردا ولی شما لایک و کامنت ها رو بزارید
۱۱.۹k
۱۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.