داستان شب های پر ستاره
داستان شب های پر ستاره
قسمت دوم
جیسو نزدیک بود بیفته که یکدفعه تهیونگ اونو گرفت و صورت هاشون به هم نزدیک شده بود.
صدای پسرا ی توی کلاس: اوووووووووووووووو مبارکههههههههه😂😂😂(مگه فضولین؟)
تهیونگ به خودش میاد و صورت پوکرش رو اخمی میکنه و جیسو رو از خودش دور میکنه و میگه: حواست باشه داره کجا میری
(و برای اینکه ضایع نکنه یه پوزخند میزنه که انگار داره تحقیرش میکنه)
جیسو از بس که خجالت کشیده بود سرش رو پایین انداخت و از کلاس رفت بیرون.
بعد از مدرسه خر دقیقه داشت به تهیونگ فکر میکرد اما هی به خودش میومد و میگفت (چت شده دختر)
نویسنده: بچه ها اینم بگم که جیسو بابا نداره چون وقتی بچه بوده مامان باباش طلاق گرفتن و اینکه مامانشم
ولش کرده و اونو گذاشته تنهای تنها
......
جیسو: ای خدایا گوشنمه خستمم هست بزار زنگ بزنم جنی و رزی
بوقققق بوقققق (صدای زنگ گوشی
جیسو: الو جنی
جنی: جانم کاری داشتی؟
جیسو: رزی پیشته؟
جنی: اره میخوای گوشی بدم دستش؟
جیسو: ن نمیخواد وقت دارین بیاین پیشم؟
جنی: ببخشید سرمون شلوغه باید یسری تحقیقات مال مدرسه رو ببریم.
جیسو: ن اشکالی نداره خدافظ.
ازنگاه جیسو: بزار حد اقل برم بیرون سوپر مارکت چیزی لگیرم برا خودم.
لباسامو پوشیدم و از خونه رفتم بیرون. دوچرخمو برداشتم و حرکت کردم به سوپر مارکت رسیدم ولی نگو چه کسی رو دیدمممم.
تهیونگ دقیقا همونجا نشسته بود.
خودم رو به اون راه زدم تا نفهمه که میدونم کیه.
تهیونگ: چیشده تحویل نمیگیری؟
جیسو: امم تو کی هستی؟؟؟من تهیونگ نمیشناسم.
تهیونگ: من که نگفتم اسمم تهیونگه پس چجوری فهمیدی؟
جیسو: امم چیزه اها تو رو تو کلاس دیدم فهمیدم تو همکلاسیمی سلام من کار دارم باید برم.
تهیونگ: کجا؟ هنوز واسه رفتن زوده.
جیسو،: چی کارم داری؟
تهیونگ از جاش بلند میشه و به جیسو نزدیک و نزدیک تر میشه که خیلی زیادی به هم نزدیک میشن
ادامه ......
اگه دوست داشتین لایک فالو و کامنت فراموش نشه که هر چی بیشتر منم بیشتر میزارم😚😚😚😚😚
قسمت دوم
جیسو نزدیک بود بیفته که یکدفعه تهیونگ اونو گرفت و صورت هاشون به هم نزدیک شده بود.
صدای پسرا ی توی کلاس: اوووووووووووووووو مبارکههههههههه😂😂😂(مگه فضولین؟)
تهیونگ به خودش میاد و صورت پوکرش رو اخمی میکنه و جیسو رو از خودش دور میکنه و میگه: حواست باشه داره کجا میری
(و برای اینکه ضایع نکنه یه پوزخند میزنه که انگار داره تحقیرش میکنه)
جیسو از بس که خجالت کشیده بود سرش رو پایین انداخت و از کلاس رفت بیرون.
بعد از مدرسه خر دقیقه داشت به تهیونگ فکر میکرد اما هی به خودش میومد و میگفت (چت شده دختر)
نویسنده: بچه ها اینم بگم که جیسو بابا نداره چون وقتی بچه بوده مامان باباش طلاق گرفتن و اینکه مامانشم
ولش کرده و اونو گذاشته تنهای تنها
......
جیسو: ای خدایا گوشنمه خستمم هست بزار زنگ بزنم جنی و رزی
بوقققق بوقققق (صدای زنگ گوشی
جیسو: الو جنی
جنی: جانم کاری داشتی؟
جیسو: رزی پیشته؟
جنی: اره میخوای گوشی بدم دستش؟
جیسو: ن نمیخواد وقت دارین بیاین پیشم؟
جنی: ببخشید سرمون شلوغه باید یسری تحقیقات مال مدرسه رو ببریم.
جیسو: ن اشکالی نداره خدافظ.
ازنگاه جیسو: بزار حد اقل برم بیرون سوپر مارکت چیزی لگیرم برا خودم.
لباسامو پوشیدم و از خونه رفتم بیرون. دوچرخمو برداشتم و حرکت کردم به سوپر مارکت رسیدم ولی نگو چه کسی رو دیدمممم.
تهیونگ دقیقا همونجا نشسته بود.
خودم رو به اون راه زدم تا نفهمه که میدونم کیه.
تهیونگ: چیشده تحویل نمیگیری؟
جیسو: امم تو کی هستی؟؟؟من تهیونگ نمیشناسم.
تهیونگ: من که نگفتم اسمم تهیونگه پس چجوری فهمیدی؟
جیسو: امم چیزه اها تو رو تو کلاس دیدم فهمیدم تو همکلاسیمی سلام من کار دارم باید برم.
تهیونگ: کجا؟ هنوز واسه رفتن زوده.
جیسو،: چی کارم داری؟
تهیونگ از جاش بلند میشه و به جیسو نزدیک و نزدیک تر میشه که خیلی زیادی به هم نزدیک میشن
ادامه ......
اگه دوست داشتین لایک فالو و کامنت فراموش نشه که هر چی بیشتر منم بیشتر میزارم😚😚😚😚😚
- ۳.۰k
- ۳۰ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط