اهوی من
اهوی من
پارت ۱۲۸
عرفان: تو اهو با هم دیگ بودین اونم ۵ سال
شایان: خب بگو
عرفان: تو بخاطر اهو کشته میشی و اهو ۶ سال با درد دوری تو دق میکنه و میمیره
شایان: اینده رو میشه نگاه کنی لطفا
عرفان: باشه
عرفان اینده رو نگاه میکنه و روشو به طرف شایان میکنه
عرفان: همین الان از زندگی اهو برو بیرون اگه باشی اهو میمیره
شایان: میدونستم باشه
عرفان: نمخوای بدونی چرا
شایان: نه نه من میرم یکجا ک پیدا نکنن مراقب خودت باش به امید دیدار
(شایان)
میدونستم تو ماشین نشستم و شروع کردم به گریه کردن یک بلیت گرفتم از کشور خارج شدم بزار بگم از اسیا خارج شدم رفتم افریقا یک جریزه دلم میخواست اهو رو برای اخر بیبینم ولی میدونستم بیشتر وابستش میشم و برای همیشه رفتم
(۳ماه بعد)
(اهو)
من حافظم برگشته بود نمدونستم تو کدوم گذشته گیر کرده بود اینجور ک من فهمیدم من تو گذشته ک قبلا با شایان بودم گیر کرده بودم شایان برای همیشه رفت و هیچکس همپیداش نکرد اراد هم خیلی بدنش ضعیف شد بود کلی ازم خون خورد ولی بازم مثل قبل نشد ۳ ماه هم بود ک از ارسلان الیس خبر نبود و اینم خیلی بد بود تو فکر بودم ک اراد از پشت بغلم کرد
اراد: خانوم کوچلوم داره به چی فکر میکنه؟هوم؟
اهو: به گذشته به کاری که کردم نگران شایان ارسلان الیس اصلا ذهنم بهم ریخته
اراد: نگران الیس ارسلان نباش جاشون امنه تو به فکر خودت باش شایان ک الان داره با زن جدیدش حال میکنه
اهو: چی زن جدید زن گرفته؟
اراد: اره برای عمت نامه فرستاد بود زن جدید و یک بچه تو شکم زنش داره بابا میشه
اهو: مبارک باشه به سلامتی
اراد: منم بچم میخوام
اهو: میزنم تو دهنت از من دور شو همین دوتا رو بزرگ کن بخدا همین دوتا خیلی اذیتم میکنن دیروز انا امده میگ ک کی من با پوریا ازدواج کنم مثل تو ک برای بابا ناز میکنی منم برای پوریا ناز کنم
اراد: چی گفتی الان میرم درستش میکنمم
اراد رفت تو اتاق ک انا داشت خاله بازی میکرد
اراد: اینچی حرفی به مامان زدی فکر اون پسره سگ رو از ذهنت بنداز بیرون
انا: من پوریا دوست دارم مامانی میدونه
اراد امد انا رو بزنه ک اهو خودشو جلوی انا انداخت و یک سیلی محکم خورد
اراد: ببخشید بیبی من میخواستم اونو بزنم چرا امدی جلوش
اهو: بچه اس بزرگ میشه از سرش میوفته منم خوبمم
اراد امد اهو رو بلند کنه ک یک دفعه گی ..........
پارت ۱۲۸
عرفان: تو اهو با هم دیگ بودین اونم ۵ سال
شایان: خب بگو
عرفان: تو بخاطر اهو کشته میشی و اهو ۶ سال با درد دوری تو دق میکنه و میمیره
شایان: اینده رو میشه نگاه کنی لطفا
عرفان: باشه
عرفان اینده رو نگاه میکنه و روشو به طرف شایان میکنه
عرفان: همین الان از زندگی اهو برو بیرون اگه باشی اهو میمیره
شایان: میدونستم باشه
عرفان: نمخوای بدونی چرا
شایان: نه نه من میرم یکجا ک پیدا نکنن مراقب خودت باش به امید دیدار
(شایان)
میدونستم تو ماشین نشستم و شروع کردم به گریه کردن یک بلیت گرفتم از کشور خارج شدم بزار بگم از اسیا خارج شدم رفتم افریقا یک جریزه دلم میخواست اهو رو برای اخر بیبینم ولی میدونستم بیشتر وابستش میشم و برای همیشه رفتم
(۳ماه بعد)
(اهو)
من حافظم برگشته بود نمدونستم تو کدوم گذشته گیر کرده بود اینجور ک من فهمیدم من تو گذشته ک قبلا با شایان بودم گیر کرده بودم شایان برای همیشه رفت و هیچکس همپیداش نکرد اراد هم خیلی بدنش ضعیف شد بود کلی ازم خون خورد ولی بازم مثل قبل نشد ۳ ماه هم بود ک از ارسلان الیس خبر نبود و اینم خیلی بد بود تو فکر بودم ک اراد از پشت بغلم کرد
اراد: خانوم کوچلوم داره به چی فکر میکنه؟هوم؟
اهو: به گذشته به کاری که کردم نگران شایان ارسلان الیس اصلا ذهنم بهم ریخته
اراد: نگران الیس ارسلان نباش جاشون امنه تو به فکر خودت باش شایان ک الان داره با زن جدیدش حال میکنه
اهو: چی زن جدید زن گرفته؟
اراد: اره برای عمت نامه فرستاد بود زن جدید و یک بچه تو شکم زنش داره بابا میشه
اهو: مبارک باشه به سلامتی
اراد: منم بچم میخوام
اهو: میزنم تو دهنت از من دور شو همین دوتا رو بزرگ کن بخدا همین دوتا خیلی اذیتم میکنن دیروز انا امده میگ ک کی من با پوریا ازدواج کنم مثل تو ک برای بابا ناز میکنی منم برای پوریا ناز کنم
اراد: چی گفتی الان میرم درستش میکنمم
اراد رفت تو اتاق ک انا داشت خاله بازی میکرد
اراد: اینچی حرفی به مامان زدی فکر اون پسره سگ رو از ذهنت بنداز بیرون
انا: من پوریا دوست دارم مامانی میدونه
اراد امد انا رو بزنه ک اهو خودشو جلوی انا انداخت و یک سیلی محکم خورد
اراد: ببخشید بیبی من میخواستم اونو بزنم چرا امدی جلوش
اهو: بچه اس بزرگ میشه از سرش میوفته منم خوبمم
اراد امد اهو رو بلند کنه ک یک دفعه گی ..........
۱.۵k
۰۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.