اهوی من
اهوی من
پارت ۱۲۶
دیدم ک اراد داره خون اهو رو میخوره رفتم سمتش و با زورم اراد از روی اهو ورداشتمم اراد بلند شد با مشت به قفسه سینم میزد
اراد: برو گمشوووووووووو از زندگیم بیرون(داد)
شایان: اهو گناه داره بچه شیر میده تو داری خونشو میخوری
اراد: به توچه ها به توچه برو گمشو بیرونننننننننننن
شایان: این یکی به من ربط داره تو گمشو برو بیرونمن شوهر اهوم ترو اصلا یادش نمیاد برو گمشو بیرون سریع
اراد:گوه نخور الان ادمت میکنم
اراد حمله ور شد شایان اراد شروع کرد به زدن هم دیگ ک پارسا امد تو خونه و با قدرتش اینارو ازم جدا کرد
(نیم ساعت بعد)
اراد شایان کتک خورده با فاصله از هم دیگ نشسته بودنن ک غزل براشون اب اورد
پارسا:هنوز اهو میگ ک شایان شوهرشه؟
شایان:اره دایی بعد این اقا داره اذیتش میکنه
اراد:شوهرشم تو چیکارشی
شایان:فعلا ک منم شوهرشم تورو اصلا ادم حساب نمکنه
پارسا:بس کنن برین لوازم طلسم بیارین شاید اهو رو جادو کردن
شایان غزل لوازم طلسم میارن دست پاهایی اهو رو میبیندن به تخت و جادو رو شروع میکنن ولی فایده نداشت چون ک اصلا اهو جادو نشده بود دکتر هم ک گفته بود ک فراموشی نگرفته پس چرا اینجوری شده
دست پاهایی اهو رو باز کردن ک چشم هاشو وا کرد
اهو: شایان شایان
شایان: جانم عشقم ؟
اهو:سردمه پتو بهم بده
شایان:باشه الان پتو میارم
پتو رو به اهو داد ک اهو دستشو گرفت و نذاشت بره
اهو:پیشم بخواب بغلم کن
شایان:باشه
اراد از اتاق رفت بیرون بقیه هم رفتن بیرون اراد ک از خونه زد بیرون
غزل:نگران ارادم دوباره مثل قدیم نشه؟
پارسا:منم نگرانشم ولی اهو داره بد عذابش میده حق اراد ولی نه اینطوری
(فردا)
(شایان)
صبح با اهو بیدار شدیم ک اهو اسرار داشت بریم بیرون رفتیم شهربازی داشتم به اهو نگاه میکردم قلبم به تپش امده بود یعنی من عاشقش شدم ولی نباید میشدم اون شوهر داشت
پارت ۱۲۶
دیدم ک اراد داره خون اهو رو میخوره رفتم سمتش و با زورم اراد از روی اهو ورداشتمم اراد بلند شد با مشت به قفسه سینم میزد
اراد: برو گمشوووووووووو از زندگیم بیرون(داد)
شایان: اهو گناه داره بچه شیر میده تو داری خونشو میخوری
اراد: به توچه ها به توچه برو گمشو بیرونننننننننننن
شایان: این یکی به من ربط داره تو گمشو برو بیرونمن شوهر اهوم ترو اصلا یادش نمیاد برو گمشو بیرون سریع
اراد:گوه نخور الان ادمت میکنم
اراد حمله ور شد شایان اراد شروع کرد به زدن هم دیگ ک پارسا امد تو خونه و با قدرتش اینارو ازم جدا کرد
(نیم ساعت بعد)
اراد شایان کتک خورده با فاصله از هم دیگ نشسته بودنن ک غزل براشون اب اورد
پارسا:هنوز اهو میگ ک شایان شوهرشه؟
شایان:اره دایی بعد این اقا داره اذیتش میکنه
اراد:شوهرشم تو چیکارشی
شایان:فعلا ک منم شوهرشم تورو اصلا ادم حساب نمکنه
پارسا:بس کنن برین لوازم طلسم بیارین شاید اهو رو جادو کردن
شایان غزل لوازم طلسم میارن دست پاهایی اهو رو میبیندن به تخت و جادو رو شروع میکنن ولی فایده نداشت چون ک اصلا اهو جادو نشده بود دکتر هم ک گفته بود ک فراموشی نگرفته پس چرا اینجوری شده
دست پاهایی اهو رو باز کردن ک چشم هاشو وا کرد
اهو: شایان شایان
شایان: جانم عشقم ؟
اهو:سردمه پتو بهم بده
شایان:باشه الان پتو میارم
پتو رو به اهو داد ک اهو دستشو گرفت و نذاشت بره
اهو:پیشم بخواب بغلم کن
شایان:باشه
اراد از اتاق رفت بیرون بقیه هم رفتن بیرون اراد ک از خونه زد بیرون
غزل:نگران ارادم دوباره مثل قدیم نشه؟
پارسا:منم نگرانشم ولی اهو داره بد عذابش میده حق اراد ولی نه اینطوری
(فردا)
(شایان)
صبح با اهو بیدار شدیم ک اهو اسرار داشت بریم بیرون رفتیم شهربازی داشتم به اهو نگاه میکردم قلبم به تپش امده بود یعنی من عاشقش شدم ولی نباید میشدم اون شوهر داشت
۴.۹k
۰۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.