part (16) 🫂🖇🔮
part (16) 🫂🖇🔮
لنا رو اونجا دید که از در وارد شد
لنا:اع دختر خاله تو اینجایی؟؟
یونا:نه اینجا نیستم سر ...ای بابا عاره اینجام
لنا:عاها اخه منم وقت گرفته بودم
یونا:مگه تو عروسی که از صب زود اومدی اراشگاه
لنا:بالاخره دختر خاله عروس که هستم بالاخره نباید پیش خانواده داماد کم اورد
یونا:عاره تو راست میگی*زمزمه*
سه ساعت بعد:/
یونا:اخیششششش تموم شد
ارایشگر:وای خانم چقد زیبا شدین
یونا:ممنونم همش زحمتای شماست..اهههههه این هانا هم نیومد اهههههه
هانا با عجله وارد شد
هانا:هه هه هه*نفس نفس میزنه
یونا کجا بودی تو ؟؟چرا نفس نفس میزنی؟؟
هیچی ماشینم خراب شد مجبور شدم تا اینجا بدوئم
یونا:هالا ولش کن من الان میرم لباسمو بپوشم توم بشین کاراتو انجام بده بعد بیا تا چند دیقا دیگه ته میاد
هانا:اوک
یونا لباسشو پوشید که ته زنگ زد
ته:بیا پایین من اومدم باید بریم...
یونا: اوکی اومدم
یونا رفت پایین پیش ته ته هم پیاده شد که در و براش باز کنه
یونا تو دلش:/
واو چ دافی شده چقد خوشتیپ مگه ی ادم چقد میتونه خوش استایل باشه ؟؟اخه انگاری خدا همه وقتشو صرف ساختن این فرشته کرده
ته ویو:/
نمیدونم چرا بیصبرانه منتظر بودم که یونا رو ببینم وای چرا؟؟مگه من نباید ازش متنفر باشم چرا این حس ادامه داره؟؟اههههههه ولش کن
ته با تکون دادن سرش از افکارش اومد بیرون که دید یونا داره میاد
واووووووو چقد خوشگل شده شبیه فرشته ها
یونا:بریم
ته:خب بریم
یونا و ته رفتن کاراشونو انجام دادن*همون کارایی که عروس دوماد روز عروسی شون انجام میدن مثل عکاسی و اینجور چیزا*
یونا:اههههههه خسته شدم
ته:دیگه رسیدیم سالن
یونا:ای بابا اخه فروسی دیگه چ کوفتیه؟؟
ته:غر زدن بسه پیاده شو
یونا:مثلا شما باید در و باز کنی
ته:اههههه باشه بابا
ته درو برای یونا باز کرد که پیاده بشه یونا هم دستشو دور ارنج ته حلفه کرد و وارد سالن شدن
همه براشون دست و جیغ و هورا میکشیدن ..یونا لنا رو دست تو دست هم دید ایندفه یونا ی پوزخند زد...
بالاخره وقت انتقام بود
لنا رو اونجا دید که از در وارد شد
لنا:اع دختر خاله تو اینجایی؟؟
یونا:نه اینجا نیستم سر ...ای بابا عاره اینجام
لنا:عاها اخه منم وقت گرفته بودم
یونا:مگه تو عروسی که از صب زود اومدی اراشگاه
لنا:بالاخره دختر خاله عروس که هستم بالاخره نباید پیش خانواده داماد کم اورد
یونا:عاره تو راست میگی*زمزمه*
سه ساعت بعد:/
یونا:اخیششششش تموم شد
ارایشگر:وای خانم چقد زیبا شدین
یونا:ممنونم همش زحمتای شماست..اهههههه این هانا هم نیومد اهههههه
هانا با عجله وارد شد
هانا:هه هه هه*نفس نفس میزنه
یونا کجا بودی تو ؟؟چرا نفس نفس میزنی؟؟
هیچی ماشینم خراب شد مجبور شدم تا اینجا بدوئم
یونا:هالا ولش کن من الان میرم لباسمو بپوشم توم بشین کاراتو انجام بده بعد بیا تا چند دیقا دیگه ته میاد
هانا:اوک
یونا لباسشو پوشید که ته زنگ زد
ته:بیا پایین من اومدم باید بریم...
یونا: اوکی اومدم
یونا رفت پایین پیش ته ته هم پیاده شد که در و براش باز کنه
یونا تو دلش:/
واو چ دافی شده چقد خوشتیپ مگه ی ادم چقد میتونه خوش استایل باشه ؟؟اخه انگاری خدا همه وقتشو صرف ساختن این فرشته کرده
ته ویو:/
نمیدونم چرا بیصبرانه منتظر بودم که یونا رو ببینم وای چرا؟؟مگه من نباید ازش متنفر باشم چرا این حس ادامه داره؟؟اههههههه ولش کن
ته با تکون دادن سرش از افکارش اومد بیرون که دید یونا داره میاد
واووووووو چقد خوشگل شده شبیه فرشته ها
یونا:بریم
ته:خب بریم
یونا و ته رفتن کاراشونو انجام دادن*همون کارایی که عروس دوماد روز عروسی شون انجام میدن مثل عکاسی و اینجور چیزا*
یونا:اههههههه خسته شدم
ته:دیگه رسیدیم سالن
یونا:ای بابا اخه فروسی دیگه چ کوفتیه؟؟
ته:غر زدن بسه پیاده شو
یونا:مثلا شما باید در و باز کنی
ته:اههههه باشه بابا
ته درو برای یونا باز کرد که پیاده بشه یونا هم دستشو دور ارنج ته حلفه کرد و وارد سالن شدن
همه براشون دست و جیغ و هورا میکشیدن ..یونا لنا رو دست تو دست هم دید ایندفه یونا ی پوزخند زد...
بالاخره وقت انتقام بود
۴۹.۱k
۰۶ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.