part (17) 🫂🖇🔮
part (17) 🫂🖇🔮
یونا لنا رو دست تو دست هم دید ایندفعه یونا پوزخند میزد ...
رفتن نشتن تو جایگاهشون و تمام وقت یونا تو فکر بود
سه ساعت بعد:/
یونا اخیش بالاخره این مراسم کوفتی هم تموم حالا وقتش بود
وقت انتقام رسیده بود یونا با ته رفتن خونشون لباسشونو عوض کردن و راهی شدن
ته :کجا میریم؟؟چرا گفدی نامجون بیاد؟؟
یونا:میفهمی.. بهت گفتم بیگناهی مو ثابت میکنم و ی راز مهم رو بهت میگم
ته:اگه نشد چی؟؟؟
یونا:میشه تو نگران نباش
یونا زنگ زد به هانا
یونا:الوو
هانا:الو سلام
یونا هانا همچی امادس؟؟
هانا عاره بیاین
نامی ویو:/
صبح عروسی، یونا به من گفت که شب وقتی مراسم تموم شد بیام به این *** ادرس گفت میخواد ی چیزی رو نشونم بده منم قبول کردم و الانم دارم اماده میشم که برم
ته و یونا رسیدن
ته:اینجا کجاس؟؟
یونا:همونجایی که باید ببینیش
ته:خب
یونا:وایسا نامجون بیاد بریم تو .. یونا وقتی اینو گفت یکی به شیشه زد*تق تق تق*
یونا:هییییییییییییییبببیببیییییییی*ترسید*
ته شیشه رو داد پایین دیدن که هاناس
یونا:دختره پفیوز ترسوندیم
هانا:خب بابا بجه ترسو ..رو به ته:خب این برادر شما نیومد؟؟
ته:وایسا زنگ بزنم بهش ببینم کجاس
هانا:اوک
ته زنگ زد به نامی
ته:الو داداش کجا موندی پس؟؟
نامی:اومدم اومدم پشت سرتونم
ته:اع باش
نامی پیاده شد و اومد پیششون
نامی:خب یونا برای چی مارو تا اینجا کشوندی؟؟
هانا:بیاین بهتون بگیم
هانا زنگ زد به یکی
هانا:درو باز کن
ناشناس....
هانا:ممنون
یونا:بریم تو
نامجون و تهیونگ پشت سر ما راه افتادن رفتیم داخل
هانا:کجاس؟؟
سوهو:الان میاد وایسا صداش کنم..کوچّولّو کجایی بیا دیگه
لنا با صدای خنده بلند اومد پایین
لنا:کوچولو عم..... با کسی که جلو روش بود خشکش زد ...
یونا لنا رو دست تو دست هم دید ایندفعه یونا پوزخند میزد ...
رفتن نشتن تو جایگاهشون و تمام وقت یونا تو فکر بود
سه ساعت بعد:/
یونا اخیش بالاخره این مراسم کوفتی هم تموم حالا وقتش بود
وقت انتقام رسیده بود یونا با ته رفتن خونشون لباسشونو عوض کردن و راهی شدن
ته :کجا میریم؟؟چرا گفدی نامجون بیاد؟؟
یونا:میفهمی.. بهت گفتم بیگناهی مو ثابت میکنم و ی راز مهم رو بهت میگم
ته:اگه نشد چی؟؟؟
یونا:میشه تو نگران نباش
یونا زنگ زد به هانا
یونا:الوو
هانا:الو سلام
یونا هانا همچی امادس؟؟
هانا عاره بیاین
نامی ویو:/
صبح عروسی، یونا به من گفت که شب وقتی مراسم تموم شد بیام به این *** ادرس گفت میخواد ی چیزی رو نشونم بده منم قبول کردم و الانم دارم اماده میشم که برم
ته و یونا رسیدن
ته:اینجا کجاس؟؟
یونا:همونجایی که باید ببینیش
ته:خب
یونا:وایسا نامجون بیاد بریم تو .. یونا وقتی اینو گفت یکی به شیشه زد*تق تق تق*
یونا:هییییییییییییییبببیببیییییییی*ترسید*
ته شیشه رو داد پایین دیدن که هاناس
یونا:دختره پفیوز ترسوندیم
هانا:خب بابا بجه ترسو ..رو به ته:خب این برادر شما نیومد؟؟
ته:وایسا زنگ بزنم بهش ببینم کجاس
هانا:اوک
ته زنگ زد به نامی
ته:الو داداش کجا موندی پس؟؟
نامی:اومدم اومدم پشت سرتونم
ته:اع باش
نامی پیاده شد و اومد پیششون
نامی:خب یونا برای چی مارو تا اینجا کشوندی؟؟
هانا:بیاین بهتون بگیم
هانا زنگ زد به یکی
هانا:درو باز کن
ناشناس....
هانا:ممنون
یونا:بریم تو
نامجون و تهیونگ پشت سر ما راه افتادن رفتیم داخل
هانا:کجاس؟؟
سوهو:الان میاد وایسا صداش کنم..کوچّولّو کجایی بیا دیگه
لنا با صدای خنده بلند اومد پایین
لنا:کوچولو عم..... با کسی که جلو روش بود خشکش زد ...
۶۰.۴k
۰۶ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.