ایران ( پارت دوم )
ایران ( پارت دوم )
* ویو جیمین *
اصغر آقا: به به داماد گلم!
جیمین : هوف...ساعت چنده؟
اصغر آقا: ۵ صب...
جیمین : ۵ صبببببب؟!
اصغر آقا: وا..چته؟ الان وقت نمازهه!
جیمین : توروخدا برگردیم کرههه! ( به کره ای )
اصغر آقا: نه...مثل اینکه تو خوابت میاد داری چرت و پرت میگی! بگیر بخواب...!
چشمامو بستم...
اصغر آقا: الله و اکبرررر....!
جیمین: نهههههههه......
* ساعت ۱۱صبح *
* ویو ا/ت *
صغرا خانم : دختررر....پاشو دیگهههه!
ا/ت : هوفففففف....ولم کنینننن!
صغرا خانم : پدصگ پاشو برو دوتا نون سنگگ بگیر بیا !
ا/ت : به ممد بگو....
صغرا خانم : ای خدا یکی از یکی تنبل تر...اینا چیه من زاییدم!
ا/ت: اخخخ...پاشدم بابا!
از تخت پاشدم یه قوصی به کمرم دادم و رفتم دستشویی یه آبی به صورتم زدم...
ا/ت : آخی...چشمام باز شد!
رفتم بیرون...
ا/ت : جیمین...
صدایی ازش در نیومد!
رفتم ببینم چش شده..دیدم خوابه!
اصغر آقا: هعی....این شوهرتم شب نمیخوابید!
ا/ت : احیانن شما خر و پف نمیکردید؟
اصغر آقا: میکردم...ولی کم صدا!
ا/ت : آهان....
رفتم لباس پوشیدم( میزارم عکس لباسو ) و شال شرم کردم که برم نون بگیرم...
سر صف نونوایی بودم...
که یهو حسن تو نون وایی صدام کرد!
داش حسن : اوه...ببین کی اینجاست! جا باز کنید!
همه رفتن اونور منم رفتم جلو...
ا/ت : سلام داش حسن...!
داش حسن : سلام...کی اومدی؟
ا/ت : دیشب!
داش حسن : شنیدم شوهر کره ای پیدا کردی!
ا/ت : شما از کجا میدونید؟
داش حسن : اینجا خبرا زود میپیچه!
ا/ت : هعی...۲ تا نون بده بریم!
داش حسن : چشم...
* چند دقیقه بعد *
نون رو گرفتم و از حسن خدافظی کردم و تا خونه رفتم...
ا/ت : بیا مامان...گرفتم!
ممد : معلوم نیست رفتی نون بگیری یا نون درست کنی....
ا/ت : تو زر نزن!
ممد : من ازت بزرگترمااااا!
ا/ت : خو به جهنممممم....!
ممد : برو گمشو بابااااا!
تو همین حین بودم که بابا از دسشویی اومد!
ا/ت و ممد : یاخدا!
اصغر آقا: اخخخ....چه خوب بود!
صغرا خانم : از سعادت آباد برگشتی؟
اصغر آقا: هعی خدا! بیا صبونه رو بخوریم....مردیم از گشنگی زن!
صغرا خانم : هوی ا/ت...برو دامادم و بیدار کن!
ا/ت : باشه...
رفتم تو اتاق بابا دیدم خوابیده!
ا/ت: جیمینننننن....
جیمین : ولمون کن توروخدا!
ا/ت : یاااا....جیمینننننننننننن!!
جیمین : وای کرررر شدمممممم!
ا/ت : ببخشید...خو بیدار نمیشدی!
جیمین : ایی....کمرم!
ا/ت : پاشو بیا صبونه بخور!
جیمین : خب...
* نیم ساعت بعد *
بلاخره جیمین اومد صبونه رو خوردیم...
اصغر آقا: ( گوشیش زنگ خورد ) ای بابا این کیه دیگه!
بابا گوشیو جواب داد...
اصغر آقا: به به....! آقا مجتبییی! حالتون چطوره!!!! ( داد )
ا/ت : جبمین گوشاتو بگیر کر نشی!
اصغر آقا: عع.....! بلههههه حتمااا میایم!!!
صغرا خانم : خاک به سرم...! کجا؟!
اصغر آقا: خونه عمه فانوس...
صغرا خانم : خودم میکشمت!
گوشیو قط کرد...
اصغر آقا: ای بابا زن...این یه دفعه رو بیا دیگه!
صغرا خانم : باشه....
* ۳ ساعت بعد *
( درحال میوه خوردن )
اصغر آقا ساعت و چک کرد...
اصغر آقا: اوه اوه...پاشید آماده شید بریم!
گیلیلیلیلی
لایک کنید کامنت بزازیدددد 🗿💔💔🗿💔🗿💔🗿
* ویو جیمین *
اصغر آقا: به به داماد گلم!
جیمین : هوف...ساعت چنده؟
اصغر آقا: ۵ صب...
جیمین : ۵ صبببببب؟!
اصغر آقا: وا..چته؟ الان وقت نمازهه!
جیمین : توروخدا برگردیم کرههه! ( به کره ای )
اصغر آقا: نه...مثل اینکه تو خوابت میاد داری چرت و پرت میگی! بگیر بخواب...!
چشمامو بستم...
اصغر آقا: الله و اکبرررر....!
جیمین: نهههههههه......
* ساعت ۱۱صبح *
* ویو ا/ت *
صغرا خانم : دختررر....پاشو دیگهههه!
ا/ت : هوفففففف....ولم کنینننن!
صغرا خانم : پدصگ پاشو برو دوتا نون سنگگ بگیر بیا !
ا/ت : به ممد بگو....
صغرا خانم : ای خدا یکی از یکی تنبل تر...اینا چیه من زاییدم!
ا/ت: اخخخ...پاشدم بابا!
از تخت پاشدم یه قوصی به کمرم دادم و رفتم دستشویی یه آبی به صورتم زدم...
ا/ت : آخی...چشمام باز شد!
رفتم بیرون...
ا/ت : جیمین...
صدایی ازش در نیومد!
رفتم ببینم چش شده..دیدم خوابه!
اصغر آقا: هعی....این شوهرتم شب نمیخوابید!
ا/ت : احیانن شما خر و پف نمیکردید؟
اصغر آقا: میکردم...ولی کم صدا!
ا/ت : آهان....
رفتم لباس پوشیدم( میزارم عکس لباسو ) و شال شرم کردم که برم نون بگیرم...
سر صف نونوایی بودم...
که یهو حسن تو نون وایی صدام کرد!
داش حسن : اوه...ببین کی اینجاست! جا باز کنید!
همه رفتن اونور منم رفتم جلو...
ا/ت : سلام داش حسن...!
داش حسن : سلام...کی اومدی؟
ا/ت : دیشب!
داش حسن : شنیدم شوهر کره ای پیدا کردی!
ا/ت : شما از کجا میدونید؟
داش حسن : اینجا خبرا زود میپیچه!
ا/ت : هعی...۲ تا نون بده بریم!
داش حسن : چشم...
* چند دقیقه بعد *
نون رو گرفتم و از حسن خدافظی کردم و تا خونه رفتم...
ا/ت : بیا مامان...گرفتم!
ممد : معلوم نیست رفتی نون بگیری یا نون درست کنی....
ا/ت : تو زر نزن!
ممد : من ازت بزرگترمااااا!
ا/ت : خو به جهنممممم....!
ممد : برو گمشو بابااااا!
تو همین حین بودم که بابا از دسشویی اومد!
ا/ت و ممد : یاخدا!
اصغر آقا: اخخخ....چه خوب بود!
صغرا خانم : از سعادت آباد برگشتی؟
اصغر آقا: هعی خدا! بیا صبونه رو بخوریم....مردیم از گشنگی زن!
صغرا خانم : هوی ا/ت...برو دامادم و بیدار کن!
ا/ت : باشه...
رفتم تو اتاق بابا دیدم خوابیده!
ا/ت: جیمینننننن....
جیمین : ولمون کن توروخدا!
ا/ت : یاااا....جیمینننننننننننن!!
جیمین : وای کرررر شدمممممم!
ا/ت : ببخشید...خو بیدار نمیشدی!
جیمین : ایی....کمرم!
ا/ت : پاشو بیا صبونه بخور!
جیمین : خب...
* نیم ساعت بعد *
بلاخره جیمین اومد صبونه رو خوردیم...
اصغر آقا: ( گوشیش زنگ خورد ) ای بابا این کیه دیگه!
بابا گوشیو جواب داد...
اصغر آقا: به به....! آقا مجتبییی! حالتون چطوره!!!! ( داد )
ا/ت : جبمین گوشاتو بگیر کر نشی!
اصغر آقا: عع.....! بلههههه حتمااا میایم!!!
صغرا خانم : خاک به سرم...! کجا؟!
اصغر آقا: خونه عمه فانوس...
صغرا خانم : خودم میکشمت!
گوشیو قط کرد...
اصغر آقا: ای بابا زن...این یه دفعه رو بیا دیگه!
صغرا خانم : باشه....
* ۳ ساعت بعد *
( درحال میوه خوردن )
اصغر آقا ساعت و چک کرد...
اصغر آقا: اوه اوه...پاشید آماده شید بریم!
گیلیلیلیلی
لایک کنید کامنت بزازیدددد 🗿💔💔🗿💔🗿💔🗿
۴۴.۱k
۲۰ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.