ایران ( پارت اول )
ایران ( پارت اول )
* ویو ا/ت *
( داخل فرودگاه )
ا/ت : هوففف....خدایا!
دیدم جیمین خوابه!
حوصلم سر رفته بود و گوشیم رو درآوردم و رفتم تو اینستا....
کم کم داشت بوی ایران میومد!
و...داشتیم میرسیدیم....
خیلی ذوق داشتم که پدر و مادرم رو ببینم!
* چند ساعت بعد *
جیمین : ا/ت...( خوابآلود )
ا/ت : هوم...چته؟ ( چشماش بستست)
جیمین : ( خمیازه ) رسیدیم پاشو!
ا/ت : ( چشماش رو باز کرد)
با جیمین از هواپیما اومدیم بیرون...
جیمین رفت تا ساک هارو بیاره...
منم یه نفس عمیق کشیدم!
ا/ت : وای....دلم برای ایران تنگ شده بود!
جیمین اومد و با ماشین رفتیم سمت ولیعصر تا بلاخره رسیدیم خونه....
داشتم کلید مینداختم که یکی از بالا پنجره صدام کرد!
اصغر آقا: اوه...ببین کی اومده!
ا/ت : بابا!
اصغر آقا: زود بیا بالا...!
ا/ت : باشه...
کلید رو انداختم و وارد شدم و رفتم طبقه ۴ رم...
در و باز کردم...
صغرا خانم: به به!
ا/ت : ماماننننن....
صغرا خانم : داماد گلم! ( با لحجه اصفهانی )
رفت جیمین و بغل کرد....
صغرا خانم : مرد! برو چایی دَم کن!
اصغر آقا: زن...بابا این ممد کجاست؟
صغرا خانم یه دمپایی پرت کرد یه راست خورد پس کله اصغر آقا!
ا/ت : مامان! این که کاری بود؟!
صغرا خانم : ایش!
اصغر آقا: ای زن! رفتم...
رفتیم تو اتاقم...
ا/ت : جیمین یه لحظه همین جا بشین الان میام( به کره ای )
جیمین : باشه...( کره ای )
رفتم پیش مامانم...
ا/ت : مامان...
صغرا خانم : یامان...چیه؟
ا/ت : جیمین شلوار تو خونه نداره...چی کار کنم؟
صغرا خانم : برو به بابات بگو یه کی از شلوار کردی هاشو بهش بده!
ا/ت : باشه...( خنده شیطانی )
رفتم پیش بابام و گشاد ترین شلوار رو برداشتم...رفتم پیش جیمین!
جیمین : یاااا...این خیلی گشاده!
ا/ت : میدونم...
جیمین : همین شلواره که پامه خوبه...
ا/ت : اگر مامانم با این شلوار توی خونه ببینتت بابد کل خونه رو طی بکشی!
جبمین : هوفففف....
رف پوشید...اومد بیرون...
ا/ت : ( سعی در پاره نشدن) خیلی خوبههه!!
جیمین : یااا...نخند!
ا/ت : باشه...نمیخندم( سعی در پاره نشدن🗿)
جیمین : اصلا قهرم باهات...!
ا/ت : ببخشید...بیا بریم شلم بخوریم!
دست جیمین رو گرفتم و رفتیم سر میز....
* چند دقیقه بعد *
جیمین : وای من دیگه نمیتونم!
صغرا خانم: نشد دیگه! باید همشو بخوری..
جیمین : واقعا نمیتونم...
ا/ت : ( دوباره سعی در پاره نشدن🗿💔)
* چند ساعت بعد *
جیمین : خدا ازت نگذره دارم بالا میارم!
ا/ت : خو چیکار کنم؟
با جیمین رفتیم سمت اتاق....
صغرا خانم : یا خداااا!
ا/ت : چشدهههه؟؟!
رفتم ببینم چی شده...
ممد : بابا کوشم جر خورد!
اصغر آقا: ممد...!
ممد : اییی...!
جیمین : این کیه؟
ا/ت : داداش اسکولمه....
ممد : اسکول خودتی!
اصغر خانم دوباره دمپایشو پرت کرد اشتباهی خورد تو صورت جیمین!
اصغر خانم : خاک به سرم!
* چند دقیقه بعد *
رو صورت جیمین یخ گذاشتیم...
اصغر آقا: خب...وقت خوابه! برید پتو هارو بیارید!
ا/ت : جیمین میدونستی که باید بری پیش بابا و داداش؟
جبمین : چراااا؟
ا/ت : دختر و پسرا جدا اند!
حیمین : خیلی خب....
* ۱ ساعت بعد *
* ویو جیمین *
وسط اصغر آقا و ممد خواب بودم که یهو اصغر آقا صداهایی از خودش تولید میکرد! ( خر و پف)
خلاصه که تا صب نتونستم بخوابم...
تازه داشت کم کم خوابم میبرد که یکی گفت
: الله و اکبرررررررررررر!
هعییییییییسسسسسس🗿🗿🗿💔🤝🏻
* ویو ا/ت *
( داخل فرودگاه )
ا/ت : هوففف....خدایا!
دیدم جیمین خوابه!
حوصلم سر رفته بود و گوشیم رو درآوردم و رفتم تو اینستا....
کم کم داشت بوی ایران میومد!
و...داشتیم میرسیدیم....
خیلی ذوق داشتم که پدر و مادرم رو ببینم!
* چند ساعت بعد *
جیمین : ا/ت...( خوابآلود )
ا/ت : هوم...چته؟ ( چشماش بستست)
جیمین : ( خمیازه ) رسیدیم پاشو!
ا/ت : ( چشماش رو باز کرد)
با جیمین از هواپیما اومدیم بیرون...
جیمین رفت تا ساک هارو بیاره...
منم یه نفس عمیق کشیدم!
ا/ت : وای....دلم برای ایران تنگ شده بود!
جیمین اومد و با ماشین رفتیم سمت ولیعصر تا بلاخره رسیدیم خونه....
داشتم کلید مینداختم که یکی از بالا پنجره صدام کرد!
اصغر آقا: اوه...ببین کی اومده!
ا/ت : بابا!
اصغر آقا: زود بیا بالا...!
ا/ت : باشه...
کلید رو انداختم و وارد شدم و رفتم طبقه ۴ رم...
در و باز کردم...
صغرا خانم: به به!
ا/ت : ماماننننن....
صغرا خانم : داماد گلم! ( با لحجه اصفهانی )
رفت جیمین و بغل کرد....
صغرا خانم : مرد! برو چایی دَم کن!
اصغر آقا: زن...بابا این ممد کجاست؟
صغرا خانم یه دمپایی پرت کرد یه راست خورد پس کله اصغر آقا!
ا/ت : مامان! این که کاری بود؟!
صغرا خانم : ایش!
اصغر آقا: ای زن! رفتم...
رفتیم تو اتاقم...
ا/ت : جیمین یه لحظه همین جا بشین الان میام( به کره ای )
جیمین : باشه...( کره ای )
رفتم پیش مامانم...
ا/ت : مامان...
صغرا خانم : یامان...چیه؟
ا/ت : جیمین شلوار تو خونه نداره...چی کار کنم؟
صغرا خانم : برو به بابات بگو یه کی از شلوار کردی هاشو بهش بده!
ا/ت : باشه...( خنده شیطانی )
رفتم پیش بابام و گشاد ترین شلوار رو برداشتم...رفتم پیش جیمین!
جیمین : یاااا...این خیلی گشاده!
ا/ت : میدونم...
جیمین : همین شلواره که پامه خوبه...
ا/ت : اگر مامانم با این شلوار توی خونه ببینتت بابد کل خونه رو طی بکشی!
جبمین : هوفففف....
رف پوشید...اومد بیرون...
ا/ت : ( سعی در پاره نشدن) خیلی خوبههه!!
جیمین : یااا...نخند!
ا/ت : باشه...نمیخندم( سعی در پاره نشدن🗿)
جیمین : اصلا قهرم باهات...!
ا/ت : ببخشید...بیا بریم شلم بخوریم!
دست جیمین رو گرفتم و رفتیم سر میز....
* چند دقیقه بعد *
جیمین : وای من دیگه نمیتونم!
صغرا خانم: نشد دیگه! باید همشو بخوری..
جیمین : واقعا نمیتونم...
ا/ت : ( دوباره سعی در پاره نشدن🗿💔)
* چند ساعت بعد *
جیمین : خدا ازت نگذره دارم بالا میارم!
ا/ت : خو چیکار کنم؟
با جیمین رفتیم سمت اتاق....
صغرا خانم : یا خداااا!
ا/ت : چشدهههه؟؟!
رفتم ببینم چی شده...
ممد : بابا کوشم جر خورد!
اصغر آقا: ممد...!
ممد : اییی...!
جیمین : این کیه؟
ا/ت : داداش اسکولمه....
ممد : اسکول خودتی!
اصغر خانم دوباره دمپایشو پرت کرد اشتباهی خورد تو صورت جیمین!
اصغر خانم : خاک به سرم!
* چند دقیقه بعد *
رو صورت جیمین یخ گذاشتیم...
اصغر آقا: خب...وقت خوابه! برید پتو هارو بیارید!
ا/ت : جیمین میدونستی که باید بری پیش بابا و داداش؟
جبمین : چراااا؟
ا/ت : دختر و پسرا جدا اند!
حیمین : خیلی خب....
* ۱ ساعت بعد *
* ویو جیمین *
وسط اصغر آقا و ممد خواب بودم که یهو اصغر آقا صداهایی از خودش تولید میکرد! ( خر و پف)
خلاصه که تا صب نتونستم بخوابم...
تازه داشت کم کم خوابم میبرد که یکی گفت
: الله و اکبرررررررررررر!
هعییییییییسسسسسس🗿🗿🗿💔🤝🏻
۵۱.۰k
۲۰ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.