در کنج دلم عشق کسی خانه ندارد

در کنج دلم عشق کسی خانه ندارد
کس جای در این خانه ویرانه ندارد

دل را به کف هر که دهم باز پس آرد
کس تاب نگهداری دیوانه ندارد

در بزم جهان جز دل حسرت کش ما نیست
آن شمع که می‌سوزد و پروانه ندارد

دل خانه عشق است خدا را به که گویم
کارایشی از عشق کس این خانه ندارد

گفتم مه من! از چه تو در دام نیفتی
گفتا چه کنم دام شما دانه ندارد

در انجمن عقل فروشان ننهم پای
دیوانه سر صحبت فرزانه ندارد

تا چند کنی قصه اسکندر و دارا
ده روزه عمر این همه افسانه ندارد

از شاه و گدا هر که در این میکده ره یافت
جز خون دل خویش به پیمانه ندارد
دیدگاه ها (۲)

صدایت جانِ جانِ "جانِ جان" استکه "راز دل" در این هستی نهان ا...

پنجره وا میکنم بر رویِ تو، مثلِ باران سبزه را تر کرده ایاز ف...

هستی‌ام رفت و دلم سوخت و خون شد جگرم باخبر باش که بعد از تو ...

باز در خانه قلبم؛ سخن از روی تو بود.. تن به هر یک؛ نفسش مست...

دلم پیش تو باشد،جسمم اینجا خانه ای دیگرهوایت در سرم باشد ، س...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط