هستیام رفت و دلم سوخت و خون شد جگرم

هستی‌ام رفت و دلم سوخت و خون شد جگرم
باخبر باش که بعد از تو چه آمد به سرم

در قضاوت همه حق را به تو دادند ولی
نکته اینجاست که من رازنگه‌دارترم

گرچه آزردی‌ام ای دوست! محال است که من
چون تو از دوست به بیگانه شکایت ببرم

راه بر گریه من بسته غرورم، ای عشق
کاش با تیغ تو بر خاک بیفتد سپرم

من که یک عمر به حقم نرسیدم ای دوست
باشد از خیر رسیدن به تو هم می‌گذرم

احسان انصاری
دیدگاه ها (۱)

در کنج دلم عشق کسی خانه نداردکس جای در این خانه ویرانه ندارد...

صدایت جانِ جانِ "جانِ جان" استکه "راز دل" در این هستی نهان ا...

باز در خانه قلبم؛ سخن از روی تو بود.. تن به هر یک؛ نفسش مست...

بر آستان تو دل پایمال صد دردست  ببین که دست غمت بر سرم چه آو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط