باجی:اویییی
باجی:اویییی
و من از مغازه خارج شدم.
مای:هه هه باید برم یکم خرید کنم
یه مغازه کنار شیرینی فروشی بود. وارد مغازه شدم..
مای:هممم
یه دستی به شونم خورد
باجی: *لبخند عصبی*
مای:چه موهایه بلندی. چه شامپویی میزنی؟
باجی دستشو از رو شونم برداشت
باجی:واقعا... چقدر رو داری..
مای:هه هه.. به هر حال باید خرید های اضافه رو من حساب کنم..
رفتم و قفسه هارو نگاه میکردم بلکه یچی بدرد بخور داشته باشه. یه بسته شمع معمولی رنگی برداشتم و دوتا بادکنک.
خریدا رو حساب کردم و بیرون اومدم.
باجی:حالا تا تموم شدن مدرسه اینا میخای چیکار کنی؟ اگه برگردیم که میکشنمون!!
مای:خوش گذرونی!
باجی:ها..؟
مای:من با تو کاری ندارم هر کاری میکنی بکن ولی من میرم یکم خوراکی بخرم و تو یه پارکی چیزی بشینم
و رفتم سمت یه سوپر مارکت.
باجی:وایستا منم میام تا اون موقع چه غلطی کنمم!
مای:باشه.
همینجور که برای بار سوم رفتم تو یه مغازه دیگه.
گوشیم حداقل ۱۳ بار زنگ خورده بود، ولی من جواب هیچ کدومو ندادم.
حالا چی بردارم.. کادو چی بخرممم!!کادو رو کاملا یادم رفت!!
مای:اوی باجی
باجی:هم؟
مای:یونا چی دوست داره.. میخام براش کادو بخرمم
باجی:هاع؟ من از کجا بدونم.. من خودم موندم براش چی بخرم..
مای:اصلا مشکلی نیست برای سه تامون انگشتر میخرم
باجی:...
بعد از اینکه یه بسته ساکورا موچی برداشتم رفتم تو پارک بشینم. باجی هم کنارم نشسته بود. بعدا تر میرفتم برای ما دو گرفتن
*ساعت 11:48*
مای:چییی؟؟زود باش الانه که مدرسه تموم بشههههه
باجی رفت کیکو از تو مغازه بیاره و منم ساعتو چک میکردم. باید تا قبل 12 نیم اونجا میبودیم.
باجی کیک رو آورد و تا جایی که تونستیم سریع به سمت مدرسه رفتیم.
مای:*نفس زدن* بیا از پشت دنبالشون کنیم
باجی:باشه *نفس زدن*
زنگ مدرسه خورد و دانش آموزا از مدرسه بیرون اومدن.
آنی و یونا اومدن بیرون.
آنی:خدا نکنه گیرش بیارم
یونا: میکشمشون.. منو میپیچونن... اصلا اون دوتا باهم چیکار دارن
مای:الان به چیزایی که نباید فکر میکنن این کیکو بگیر برو تو اون پارکه تا من اینارو بیارم
مای:کره الاغغ هایه کدخداااا یورتمه میرفتن تو کوچه هااااااااا *داد*
آنی:هاعععع؟ اونجایی؟ که مدرسه رو میپیچونی نه؟
یونا:هم تو و هم اون کیسوکه نفهم رو میکشم
مای:قاتل کفیثثث *فرار*
آنی:کجا میری اوییییی!
مای:بیا منو بگیررررررر
تا تو پارک دویدم و باجی هم ایستاده بود با اون کلاه تولدی که بزور سرش کردم منو با نفرت نگاه میکرد...
آنی اینقدر عصبانی شده بود یه محکم با لگد زد تو کمرم و -
*ماینا شوت میشود در شکم باجی و باجی کیکو میندازه رو آنی و تولدشون مبارک میشه*
مای:زحماتم..
باجی:پول هایم.. آی دلم..
آنی:لباس هایم..
یونا:دوست هایم..
#part_2
اینم از ایننننن
و من از مغازه خارج شدم.
مای:هه هه باید برم یکم خرید کنم
یه مغازه کنار شیرینی فروشی بود. وارد مغازه شدم..
مای:هممم
یه دستی به شونم خورد
باجی: *لبخند عصبی*
مای:چه موهایه بلندی. چه شامپویی میزنی؟
باجی دستشو از رو شونم برداشت
باجی:واقعا... چقدر رو داری..
مای:هه هه.. به هر حال باید خرید های اضافه رو من حساب کنم..
رفتم و قفسه هارو نگاه میکردم بلکه یچی بدرد بخور داشته باشه. یه بسته شمع معمولی رنگی برداشتم و دوتا بادکنک.
خریدا رو حساب کردم و بیرون اومدم.
باجی:حالا تا تموم شدن مدرسه اینا میخای چیکار کنی؟ اگه برگردیم که میکشنمون!!
مای:خوش گذرونی!
باجی:ها..؟
مای:من با تو کاری ندارم هر کاری میکنی بکن ولی من میرم یکم خوراکی بخرم و تو یه پارکی چیزی بشینم
و رفتم سمت یه سوپر مارکت.
باجی:وایستا منم میام تا اون موقع چه غلطی کنمم!
مای:باشه.
همینجور که برای بار سوم رفتم تو یه مغازه دیگه.
گوشیم حداقل ۱۳ بار زنگ خورده بود، ولی من جواب هیچ کدومو ندادم.
حالا چی بردارم.. کادو چی بخرممم!!کادو رو کاملا یادم رفت!!
مای:اوی باجی
باجی:هم؟
مای:یونا چی دوست داره.. میخام براش کادو بخرمم
باجی:هاع؟ من از کجا بدونم.. من خودم موندم براش چی بخرم..
مای:اصلا مشکلی نیست برای سه تامون انگشتر میخرم
باجی:...
بعد از اینکه یه بسته ساکورا موچی برداشتم رفتم تو پارک بشینم. باجی هم کنارم نشسته بود. بعدا تر میرفتم برای ما دو گرفتن
*ساعت 11:48*
مای:چییی؟؟زود باش الانه که مدرسه تموم بشههههه
باجی رفت کیکو از تو مغازه بیاره و منم ساعتو چک میکردم. باید تا قبل 12 نیم اونجا میبودیم.
باجی کیک رو آورد و تا جایی که تونستیم سریع به سمت مدرسه رفتیم.
مای:*نفس زدن* بیا از پشت دنبالشون کنیم
باجی:باشه *نفس زدن*
زنگ مدرسه خورد و دانش آموزا از مدرسه بیرون اومدن.
آنی و یونا اومدن بیرون.
آنی:خدا نکنه گیرش بیارم
یونا: میکشمشون.. منو میپیچونن... اصلا اون دوتا باهم چیکار دارن
مای:الان به چیزایی که نباید فکر میکنن این کیکو بگیر برو تو اون پارکه تا من اینارو بیارم
مای:کره الاغغ هایه کدخداااا یورتمه میرفتن تو کوچه هااااااااا *داد*
آنی:هاعععع؟ اونجایی؟ که مدرسه رو میپیچونی نه؟
یونا:هم تو و هم اون کیسوکه نفهم رو میکشم
مای:قاتل کفیثثث *فرار*
آنی:کجا میری اوییییی!
مای:بیا منو بگیررررررر
تا تو پارک دویدم و باجی هم ایستاده بود با اون کلاه تولدی که بزور سرش کردم منو با نفرت نگاه میکرد...
آنی اینقدر عصبانی شده بود یه محکم با لگد زد تو کمرم و -
*ماینا شوت میشود در شکم باجی و باجی کیکو میندازه رو آنی و تولدشون مبارک میشه*
مای:زحماتم..
باجی:پول هایم.. آی دلم..
آنی:لباس هایم..
یونا:دوست هایم..
#part_2
اینم از ایننننن
۴.۲k
۱۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.