p4
تهیونگ با شنیدن این جمله پوزخند معنا داری زد و به سمت بادیگاردا رفت و خطاب به بادیگارد گفت
_:«میبینم تو انگار جونتو دوست نداری»
بادیگارد با ترس به تهیونگ چشم دوخت که هفت تیرش رو توی دستش حرفه ای میچرخوند با لکنت شروع به حرف زدن کرد
:«ارباب... ببخشید... من نمیدونستم.... »
تهیونگ با گارد خاصی هفت تیرش رو به سمت اون مرد گرفت و شلیک ماهرانه ای به اون کرد انگار که تا به حال هزاران نفر رو اینجوری کشته بود
_:«برو تو»
یونگ رو با نگاه هایی بهت زده به جنازه نگاه میکرد اما اون که کاری نکرده بود داشت وظیفش رو انجام میداد
+:«تو یه سادیسمی روانی هستی... »
تهیونگ حتی به خودش زحمت نداد به پشت سرش نگاه کنه
_:«عوم دوست داری بدونی یه شب لذت بخش با یه سادیسمی چجوریه؟! »
یونگ رو با این حرفش بدون هیچ ترسی شروع به حرف زدن کرد
+:«توی عوضی اونو کشتی اما برای چی اون داشت به وظیفش عمل میکرد»
_:«بهتره دهنتو ببندی و پشت سر من بیای...»
+:«من توی خونه ی یه ادمکش نمیرم بعد تو انتظار داری براش وارث بیارم؟! »
_:«معلومه جون خانوادت توی خطره»
+:«چی؟! »
_:«بیا تو»
_:«میبینم تو انگار جونتو دوست نداری»
بادیگارد با ترس به تهیونگ چشم دوخت که هفت تیرش رو توی دستش حرفه ای میچرخوند با لکنت شروع به حرف زدن کرد
:«ارباب... ببخشید... من نمیدونستم.... »
تهیونگ با گارد خاصی هفت تیرش رو به سمت اون مرد گرفت و شلیک ماهرانه ای به اون کرد انگار که تا به حال هزاران نفر رو اینجوری کشته بود
_:«برو تو»
یونگ رو با نگاه هایی بهت زده به جنازه نگاه میکرد اما اون که کاری نکرده بود داشت وظیفش رو انجام میداد
+:«تو یه سادیسمی روانی هستی... »
تهیونگ حتی به خودش زحمت نداد به پشت سرش نگاه کنه
_:«عوم دوست داری بدونی یه شب لذت بخش با یه سادیسمی چجوریه؟! »
یونگ رو با این حرفش بدون هیچ ترسی شروع به حرف زدن کرد
+:«توی عوضی اونو کشتی اما برای چی اون داشت به وظیفش عمل میکرد»
_:«بهتره دهنتو ببندی و پشت سر من بیای...»
+:«من توی خونه ی یه ادمکش نمیرم بعد تو انتظار داری براش وارث بیارم؟! »
_:«معلومه جون خانوادت توی خطره»
+:«چی؟! »
_:«بیا تو»
۱۲.۷k
۱۳ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.