...
...
پارت(5 و اخر)🐈🌈🔮
میکا دیگه چیزی نگفت و قرص وخورد
یونگی:بگیر بخواب
میکا:توم بیا پیشم
یونگی:ای بابا؛ باشع *رفت و پیشش دراز کشید
میکا:داداش؟
یونگی:هومم؟
میکا:بازم از دستم عصبانیی؟
یونگی:بلههه
میکا:ببخشید نمیخواستم بهت زحمت بدم
یونگی:تو چی فکر میکنی راجب من ها؟
میکا:هیچی فکر میکنم که تو بهترین برادر دنیایی
یونگی:چاپلوس😒
میکا:به بابا که چیزی نمیگی نه؟؟
یونگی:باید فکرامو بکنم
میکا بغض کرد و گفت:خب ببخشد از این به بعد همه چیو میگم ت..تو فقط نگو🥺
یونگی:اوخیی باشه بابا نمیگم اینطوری نکن
میکا:واییییی ممنون *ارنجشو تکیه گاهش قرار داد و یه بوسه گذاشت رو لُپ یونگی* الحق که داداش قشنگ خودمی
یونگی:الان توب شدی دیگه نه؟؟
میکا تازا فهمید مثلا بدن درد داشت و گفت:
نه نه نه اخخخخخخخخخ درد میکنههههه
یونگی:*خنده* خوب بازی گری هستیا
میکا:هعی چه کنیم دیگه
یوتگی:ولی این کارت بدون تنبیه نمیمونه عزیزم
میکا:چیییییی؟توروخودا گوشیمو نگیرررررررر به خدا وابستشم .
یونگی: هع ایندفه ی تنبیه دیگه در نظر دارم
میکا:چی؟
یونگی:تا ی ماه حق بیرون رفتن تنهایی رو نداری حتا اگه با دوستاتم باشه
میکا:چیییییییییی؟؟این یکی بد تره ؛ گوشیمو بگیری بهتره
یونگی:اوکی گوشیتو بده
میکا:ببخشد همون بیرون نمیرم
یونگی خنده ای کرد و گفت:
باشه بگیر بخواب وگرنه..
میکا:اوکی اوکی شبت بخیر
یونگی:شب بخیر
وونسب میکا بدون هیچ استرسی توی بغلش داداش مهربونش به خواب رفت
...
پایان...
مرسی که تا اینجا خوندین😘
پارت(5 و اخر)🐈🌈🔮
میکا دیگه چیزی نگفت و قرص وخورد
یونگی:بگیر بخواب
میکا:توم بیا پیشم
یونگی:ای بابا؛ باشع *رفت و پیشش دراز کشید
میکا:داداش؟
یونگی:هومم؟
میکا:بازم از دستم عصبانیی؟
یونگی:بلههه
میکا:ببخشید نمیخواستم بهت زحمت بدم
یونگی:تو چی فکر میکنی راجب من ها؟
میکا:هیچی فکر میکنم که تو بهترین برادر دنیایی
یونگی:چاپلوس😒
میکا:به بابا که چیزی نمیگی نه؟؟
یونگی:باید فکرامو بکنم
میکا بغض کرد و گفت:خب ببخشد از این به بعد همه چیو میگم ت..تو فقط نگو🥺
یونگی:اوخیی باشه بابا نمیگم اینطوری نکن
میکا:واییییی ممنون *ارنجشو تکیه گاهش قرار داد و یه بوسه گذاشت رو لُپ یونگی* الحق که داداش قشنگ خودمی
یونگی:الان توب شدی دیگه نه؟؟
میکا تازا فهمید مثلا بدن درد داشت و گفت:
نه نه نه اخخخخخخخخخ درد میکنههههه
یونگی:*خنده* خوب بازی گری هستیا
میکا:هعی چه کنیم دیگه
یوتگی:ولی این کارت بدون تنبیه نمیمونه عزیزم
میکا:چیییییی؟توروخودا گوشیمو نگیرررررررر به خدا وابستشم .
یونگی: هع ایندفه ی تنبیه دیگه در نظر دارم
میکا:چی؟
یونگی:تا ی ماه حق بیرون رفتن تنهایی رو نداری حتا اگه با دوستاتم باشه
میکا:چیییییییییی؟؟این یکی بد تره ؛ گوشیمو بگیری بهتره
یونگی:اوکی گوشیتو بده
میکا:ببخشد همون بیرون نمیرم
یونگی خنده ای کرد و گفت:
باشه بگیر بخواب وگرنه..
میکا:اوکی اوکی شبت بخیر
یونگی:شب بخیر
وونسب میکا بدون هیچ استرسی توی بغلش داداش مهربونش به خواب رفت
...
پایان...
مرسی که تا اینجا خوندین😘
۱۰۲.۲k
۲۹ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.