پارت
پارت(3)🐈🌈🔮
فیلیکس:بالاخره بهت رسیدم خانم کوچولو
میکا:اههه بازم تو؟انگار کتکای امروز برات کم بوده
فیلیکس:اونموقع دوستت بود الان چی؟تو تک و تنها ، این وقت شب هع چی فکر میکنی؟
میکا*از این حرفش ترسیدم اون راست میگفت ظهر میا از من محافظت کرد الان چیکار کنم؟پس شوگا کی میاد اخه؟*
فیلیکس:چیه چیشده؟کم اوردی خانم کوچولو؟
میکا: ...
فیلیکس ی سیلی به صورت میکا زد
میکا کنار لبش پاره شد و افتاد زمین .. فیلیکس خیلی حرصی بود و چند تا ضربه به بدن دختر زد .. میکا دیگه تحمل نداشت و داشت گریه میکرد..
فیلیکس:این تلافی امروزه ولی کار اصلی هنوز مونده ؛
بگیرینش
دوتا از دوستاش اومدن و از دوتا دستای میکا گرفتن و تا خواستن برن با صدای پشتشون وایستادن
شوگا:کجا به سلامتی؟
میکا:د..داداش !!
شوگا:م..میکا چ..چرا ؛ شما **** ها چیکار داریم میکنین؟؟
فیلیکس:به تو ربطی نداره ؛بریم
داشتن میرفتن کا شوگا با ی ضربه به پشت فیلیکس اونو انداخت و رفت بقیشه اکیپشونو زد
میکا هم گریه کنان افتاده بود رو زمین و داشت نگاشون میکرد ..
شوگا تا حد مرگاونارو کتک زده بود دبگه جونی برای خوش نمونده بود ولی اون اسکلا بازم فرار کردن شوگا سریع اومد پیش میکا:
خ..خوبی؟
میکا سرشو به نشونه تایید تکون داد
شوگا:خوبه .. بلند شو بریم بیمارستان
میکا:نمیخواد خوبم
شوگا:همینی که گفتم بلند شو
میکا:گفتم خوبم ولم کن
شوگا دید حرف خودش نمیشه گفت: باشه ؛ میکا با کمک شوگا بلند شدو رفتن توی ماشین
میکا دید شوگا خیلی عصبیه ولی میخواست حرف بزنه:
دادا...
شوگا:ساکت
ولی..
شوگا:گفتم حرف نباشه*داد*
میکا از دادش ترسید و دیگه چیزی نگفت تا به خونه برسن
...
وقتی رسیدن و خواستن از ماشین پیاده بشن که میکا گفت:
اگه مامان ببینه چی؟
شوگا:اونا خونه نیست ؛ رفتن خونه خاله دعوتشون کرده بود
میکا:عاها
شوگا پیاده شده و به میکا کمک کرد که برن داخل خونه
...
شوگا میکا رو برد توی اتاق:
تا من میام لباساتو عوض کن
میکا:اوکی
شوگا رفت
میکا هم رفت که لباساشو عوض کنه خیلی بدنش درد میکرد..
به زور داشت لباساشو میپوشید
هنوز لباسشو نپوشیده بود که
...
فیلیکس:بالاخره بهت رسیدم خانم کوچولو
میکا:اههه بازم تو؟انگار کتکای امروز برات کم بوده
فیلیکس:اونموقع دوستت بود الان چی؟تو تک و تنها ، این وقت شب هع چی فکر میکنی؟
میکا*از این حرفش ترسیدم اون راست میگفت ظهر میا از من محافظت کرد الان چیکار کنم؟پس شوگا کی میاد اخه؟*
فیلیکس:چیه چیشده؟کم اوردی خانم کوچولو؟
میکا: ...
فیلیکس ی سیلی به صورت میکا زد
میکا کنار لبش پاره شد و افتاد زمین .. فیلیکس خیلی حرصی بود و چند تا ضربه به بدن دختر زد .. میکا دیگه تحمل نداشت و داشت گریه میکرد..
فیلیکس:این تلافی امروزه ولی کار اصلی هنوز مونده ؛
بگیرینش
دوتا از دوستاش اومدن و از دوتا دستای میکا گرفتن و تا خواستن برن با صدای پشتشون وایستادن
شوگا:کجا به سلامتی؟
میکا:د..داداش !!
شوگا:م..میکا چ..چرا ؛ شما **** ها چیکار داریم میکنین؟؟
فیلیکس:به تو ربطی نداره ؛بریم
داشتن میرفتن کا شوگا با ی ضربه به پشت فیلیکس اونو انداخت و رفت بقیشه اکیپشونو زد
میکا هم گریه کنان افتاده بود رو زمین و داشت نگاشون میکرد ..
شوگا تا حد مرگاونارو کتک زده بود دبگه جونی برای خوش نمونده بود ولی اون اسکلا بازم فرار کردن شوگا سریع اومد پیش میکا:
خ..خوبی؟
میکا سرشو به نشونه تایید تکون داد
شوگا:خوبه .. بلند شو بریم بیمارستان
میکا:نمیخواد خوبم
شوگا:همینی که گفتم بلند شو
میکا:گفتم خوبم ولم کن
شوگا دید حرف خودش نمیشه گفت: باشه ؛ میکا با کمک شوگا بلند شدو رفتن توی ماشین
میکا دید شوگا خیلی عصبیه ولی میخواست حرف بزنه:
دادا...
شوگا:ساکت
ولی..
شوگا:گفتم حرف نباشه*داد*
میکا از دادش ترسید و دیگه چیزی نگفت تا به خونه برسن
...
وقتی رسیدن و خواستن از ماشین پیاده بشن که میکا گفت:
اگه مامان ببینه چی؟
شوگا:اونا خونه نیست ؛ رفتن خونه خاله دعوتشون کرده بود
میکا:عاها
شوگا پیاده شده و به میکا کمک کرد که برن داخل خونه
...
شوگا میکا رو برد توی اتاق:
تا من میام لباساتو عوض کن
میکا:اوکی
شوگا رفت
میکا هم رفت که لباساشو عوض کنه خیلی بدنش درد میکرد..
به زور داشت لباساشو میپوشید
هنوز لباسشو نپوشیده بود که
...
- ۹۶.۶k
- ۲۹ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط