باران به شیشه می خورد و باد میزند

باران به شیشه می خورد و باد میزند
در من غرور نعره ی امداد میزند
روح جریحه دار من خسته سالهاست
زیر شکنجه یکسره فریاد میزند
ما را اسیر و برده ی خود کرده است عشق
شلاق "غم" به هر که که افتاد میزند
میبندم این دهان پر از حرف را ولی
آخر سکوت لعنتی ام داد میزند
امشب که هیچ حال دلم روبراه نیست
مطرب خلاف حال دلم شاد میزند
#سیدتقی سیدی
دیدگاه ها (۴)

علی نیاکوییترسم این است نیایی نفسم تنگ شودنقش رویایی تو هی ک...

*خوش آمدی بنشین شعر تازه دم دارمهوای گریه زیاد است شانه کم د...

بوسه ام داغ است و بی پروا ، کجا بگذارمش؟؟روی لبها یا که بازو...

...خواب بودی حیفم آمد با لبت بازی کنمپیش خود گفتم کمی تمرین ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط