ازدواج سوری پارت 37
ازدواج سوری پارت 37
ویو تهیونگ
ات رو گرفتم بغلم و چشمامو باز کرد
داشت گریه میکرد
ـ ات حالت خوبه؟!
ات ـ نه نمیدونم چمه
ـ دلت برای دا اشت تنگ شده؟!
ات ـ اوهوم دلم میخواد یه بار دیگه ببینمش (بچه ها رایدس زندست و از دور حواسش به ات هست)
ـ اون الان داره نگات میکنه
ات ـ لطفا منو با این چیزا خر نکن
ـ ات خواهش میکنم ازت گریه نکن
ات ـ دست خودم نیست بهش قول داده بودم که ازش محافظت میکنم اما نتونستم به قولم عم.....
ویو ات
تهیونگ لباشو گذاشت روی لبام بعد از پنج ثانیه برداشت
ـ عمل نکردم
ته ـ هیییش اروم باش دیگه هم گریه نکن
ـ میدونی از چی میترسم؟!
ته ـ از چی؟!
ـ از اینکه نتونم از توهم محافظت کنم
ته ـ یااا ما انسان نیستیم به این زودیا نمی میریم
ـ تا جایی که میتونی منو محکم بغل کن
ته ـ باشه
محکم بغلم کرد اروم دستشو میزد پشت کمرم
ته ـ کینچانا، همیچی درست میشه
"فردا صبح"
از خواب بلند شدیم رفتیم پایین صبحونه خوردیم اماده شدم و رفتیم خونه باید اماده میشدم که به عروسی که مین یونگ میگفت برسم یه بافت گشاد مشکی با یه شلوار بگ مشکی پوشیدم موهامو هم دم اسبی بستم و چتری هامو انداختم جلوزدم یه شمشیر کوچیکمو برداشتم رفتم داخل پارکینگ سوار موتورم شدم از خونه زدم بیرون رفتم برای خودم قهوه گرفتم قبل از اینکه را بیوفتم زنگ مین یونگ زدم....
مین یونگ ـ الو سلام ات
ـ سلام زیاد وقتتو نمیگیرم میشه ادرس تالار رو برام بفرستی؟!
مین یونگ ـ رسیدی بگو از مهمون های اقای مین هستم اگرم ازت پرسیدن که چرا مین یونگ نیومده بگو که من دوستشم و بجاش اومدم
ـ خیلی خب باشه بای
مین یونگ الان برات میفرستم بای
گوشیو قطع کردم ادرسو برام فرستاد پنج دقیقه بیشتر تا اونجا راه نبود قهومو خوردم و رفتم اونجا کارای که مین یونگ گفت و انجام دادم
و رفتم داخل رختکن عروس دیدم عروس اونجا نشسته خیلی رک باهاش حرف زدم
+تو کی هستی؟
ـ من کیم ات هیستم یه چند تا سوال کوچیک ازت داشتم جوابمو بگیرم میرم
+دوست مین یونگ هستی؟!
ـ اره، سوال یک کیم رایدس رو میشناسی نه؟!
+اره، چطور؟!
ـ خوبه پس میشناسیش، حالا سوال دو، کی کشتش
+این یکی رو واقعا نمی دونم
ـ میدونی از قیافت معلومه
+ببین ات من نمیدونم قاتلش کیه اما تنها چیزی که میدونم اینه که زندست
ـ اون جلوی چشمای خودم مرد
+شایی....
اعصابم خورد شد و شمشیر کشیدم روش
ـ من صبر ندارم یهو دیدی همین جا جنازتو بردن
+ ات دارم راستشو میگم اگر حرفمو باور نمیکنی چرا نمیری داخل خود جزیره ججو؟!
ـ داری دروغ میگی رایدس جلوی چشمای خودم مرد
+ اگه دروغ بود که تو نمیومدی اینجا
ـ امکان نداره
+ یه نفر نجاتش داده
ـ کی نجاتش داده؟!
+ کیم بک جو (مادر بزرگ تهیونگ)
ـ منظورت خاله بک جو ـه؟!
+ اوهوم
ویو تهیونگ
ات رو گرفتم بغلم و چشمامو باز کرد
داشت گریه میکرد
ـ ات حالت خوبه؟!
ات ـ نه نمیدونم چمه
ـ دلت برای دا اشت تنگ شده؟!
ات ـ اوهوم دلم میخواد یه بار دیگه ببینمش (بچه ها رایدس زندست و از دور حواسش به ات هست)
ـ اون الان داره نگات میکنه
ات ـ لطفا منو با این چیزا خر نکن
ـ ات خواهش میکنم ازت گریه نکن
ات ـ دست خودم نیست بهش قول داده بودم که ازش محافظت میکنم اما نتونستم به قولم عم.....
ویو ات
تهیونگ لباشو گذاشت روی لبام بعد از پنج ثانیه برداشت
ـ عمل نکردم
ته ـ هیییش اروم باش دیگه هم گریه نکن
ـ میدونی از چی میترسم؟!
ته ـ از چی؟!
ـ از اینکه نتونم از توهم محافظت کنم
ته ـ یااا ما انسان نیستیم به این زودیا نمی میریم
ـ تا جایی که میتونی منو محکم بغل کن
ته ـ باشه
محکم بغلم کرد اروم دستشو میزد پشت کمرم
ته ـ کینچانا، همیچی درست میشه
"فردا صبح"
از خواب بلند شدیم رفتیم پایین صبحونه خوردیم اماده شدم و رفتیم خونه باید اماده میشدم که به عروسی که مین یونگ میگفت برسم یه بافت گشاد مشکی با یه شلوار بگ مشکی پوشیدم موهامو هم دم اسبی بستم و چتری هامو انداختم جلوزدم یه شمشیر کوچیکمو برداشتم رفتم داخل پارکینگ سوار موتورم شدم از خونه زدم بیرون رفتم برای خودم قهوه گرفتم قبل از اینکه را بیوفتم زنگ مین یونگ زدم....
مین یونگ ـ الو سلام ات
ـ سلام زیاد وقتتو نمیگیرم میشه ادرس تالار رو برام بفرستی؟!
مین یونگ ـ رسیدی بگو از مهمون های اقای مین هستم اگرم ازت پرسیدن که چرا مین یونگ نیومده بگو که من دوستشم و بجاش اومدم
ـ خیلی خب باشه بای
مین یونگ الان برات میفرستم بای
گوشیو قطع کردم ادرسو برام فرستاد پنج دقیقه بیشتر تا اونجا راه نبود قهومو خوردم و رفتم اونجا کارای که مین یونگ گفت و انجام دادم
و رفتم داخل رختکن عروس دیدم عروس اونجا نشسته خیلی رک باهاش حرف زدم
+تو کی هستی؟
ـ من کیم ات هیستم یه چند تا سوال کوچیک ازت داشتم جوابمو بگیرم میرم
+دوست مین یونگ هستی؟!
ـ اره، سوال یک کیم رایدس رو میشناسی نه؟!
+اره، چطور؟!
ـ خوبه پس میشناسیش، حالا سوال دو، کی کشتش
+این یکی رو واقعا نمی دونم
ـ میدونی از قیافت معلومه
+ببین ات من نمیدونم قاتلش کیه اما تنها چیزی که میدونم اینه که زندست
ـ اون جلوی چشمای خودم مرد
+شایی....
اعصابم خورد شد و شمشیر کشیدم روش
ـ من صبر ندارم یهو دیدی همین جا جنازتو بردن
+ ات دارم راستشو میگم اگر حرفمو باور نمیکنی چرا نمیری داخل خود جزیره ججو؟!
ـ داری دروغ میگی رایدس جلوی چشمای خودم مرد
+ اگه دروغ بود که تو نمیومدی اینجا
ـ امکان نداره
+ یه نفر نجاتش داده
ـ کی نجاتش داده؟!
+ کیم بک جو (مادر بزرگ تهیونگ)
ـ منظورت خاله بک جو ـه؟!
+ اوهوم
۸.۵k
۰۲ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.